«اللَّهُمَّ اجْعَلْنا عِنْدَکَ وَجِیهاً بِالْحُسَیْنِ علیه السلام فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة»
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْن.
خداوند متعال در قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام (ص)، را به عنوان الگوی احسن معرفی نموده است که «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً»[1] براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد مىکنند.
از این آیة مبارکه استفاده میشود که با اقتدا کردن به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، انسان میتواند، اعمال و رفتار خودش را اصلاح نماید، و در «صراط مستقیم» قرار بگیرد. قابل توجه اینکه قرآن کریم در این آیة شریفه، اسوة حسنه را مخصوص کسانی میداند که دارای سه ویژگی باشد. الف- امید به خداوند متعال داشته که رحمت خودش را شامل حال او نماید، چون همه چیز از خداوند است و توفیق عمل به کار های نیک نیز از جانب اوست.ب- امید به روز قیامت که در آن روز با عقبه های پانجاه گانه ای که انسان ها پیش رو دارند، این سبب میشود که انسان با انگیزة بیشتری به دنبال عمل صالح برود، که در آن روز نتیجة عمل خودش را میبیند.ج- ذکر خدا، که انسان خدا را بسیار یاد کند که با این ذکر و یاد خداوند به اعمال نیک خویش تداوم بخشد.
بر اساس این آیة مبارکه بر مؤمنین لازم است که از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، پیروی نمایند عملاً آن حضرت را سرمشق زندگی خویش قرار دهند، و اعمال شان با اعمال آن حضرت بسنجند، زیرا؛ در آیة فوق، تأسی به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، به صورت مطلق آمده است که همة زمینه ها را شامل میشود.
امام حسین علیه السلام، الگوی زندگی
از طرف دیگر؛ از آنجایی که أئمة معصومین علیهم السلام، همگی نور واحد هستند، بنابراین؛ همگی لازم الاطاعه میباشند. علاوه بر این، جابر از امام صادق علیه السلام، نقل میکند که امیر المؤمنین علی علیه السلام، به امام حسین علیه السلام، فرمود: «یا ابا عبد الله اسوة انت قِدَما»[2] ای ابوعبد الله، تو از قدیم الایام سر مشق بوده ای.
در روایت دیگری آمده است که طبری از عقبة بن ابی عیزار نقل میکند که امام حسین علیه السلام، فرمود؛ «لکم فِیَّ اسوة»[3] من الگوی شما در زندگی هستم. لذا برما لازم است که به آن امام همام اقتدا نمائیم، و سخنان آن حضرت درست بررسی نمائیم و آن را سر لوحة زندگی مان قرار دهیم که سعادت دنیا و آخرت را بدنبال دارد. آنچه که امروزه بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، سخنان حماسی آن حضرت است و کمتر به سخنان اخلاقی آن حضرت پرداخته شده است. برای اینکه در زمینه های مختلف از کلمات گهر بار آن حضرت استفاده نماییم، در اینجا به برخی از سخنان اخلاقی آن حضرت میپردازم.
سلام کردن
یکی از آداب مهم زندگی اجتماعی سلام کردن است که در اسلام به آن زیاد سفارش شده است و آثار فراوانی هم دارد. امام حسین علیه السلام، در مورد سلام کردن میفرماید: «لِلسَّلَامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِئِ وَ وَاحِدَةٌ لِلرَّاد»[4] برای سلام کردن هفتاد حسنه است که شصت و نه تای آن مربوط به سلام کننده است، و یک حسنه هم برای جواب دهنده میباشد. در روایت دیگری آن حضرت میفرماید: «الْبَخِیلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلَام»[5] بخیل کسی است که به سلام دادن بخل بورزد و سلام نکند.
باز هم نقل شده است که شخصی خدمت امام حسین علیه السلام آمده قبل از اینکه سلام کند، عرض کرد که حالت چگونه است؟ امام حسین علیه السلام، به آن شخص فرمود: «السلام قبل الکلام، عافاک الله، ثم قال، لاتأذنوا لاحدٍ حتی یسلم»[6] سلام کردن مقدم بر سخن گفتن است، خداوند ترا عافیت دهد، سپس فرمود؛ به کسی قبل از سلام کردن اجازة سخن گفتن ندهید.
در سیرة پیامبر گرامی اسلام، صلی الله علیه وآله وسلم، میخوانیم که آن حضرت در سلام کردن به همه پیشی میگرفت، و افرادی بودند که تصمیم میگرفتند که زود تر، به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، سلام نماید، ولی موفق نمیشدند و آن حضرت زود تر سلام میکرد. حتی برای کودکان.
سلام کردن در زندگی انسان آثار و برکات فراوانی دارد. یکی از آثار مهم آن، این است که حسنه نصیب انسان میشود، و این هم سبب میشود که انسان توفیقات بیشتری پیدا نماید، چون کار نیک سبب و مقدمه برای اعمال نیک بعدی میشود. یکی دیگر از برکات سلام کردن این است که مهر و محبت بین افراد زیاد میشود، و کدورت از بین میرود، و سلام کردن تقویت کنندة روابط احتماعی انسان هاست، که اسلام تأکید زیاد به پیوند افراد جامعه دارد و از تشتت و اختلاف بر حذر میدارد. یکی دیگر، از برکات سلام کردن، این است که تواضع و فروتنی را بدنبال دارد، در مقابل آن تکبر است که از صفات بسیار ناپسند است، و سلام کردن سبب میشود که این خوی کم کم از بین برود و روحیة تواضع و فروتنی در شخص شکل میگیرد.و آثار فراوان دیگر...
فضیلت و کرامت
شخصی به محضر امام حسین علیه السلام، میرسد و از آن حضرت سؤال میکند که «ما الفضل؟ قال علیه السلام؛ ملک اللسان و بذل الاحسان، قیل؛ فما النقص؟ قال(ع)؛ التکلف لما لایعینک»[7]
از حضرت پرسید که فضیلت چیست؟ امام علیه السلام فرمود؛ عنان زبان را در اختیار داشتن و بذل نیکی فضیلت است. باز از حضرت پرسید که نقصان چیست؟ حضرت فرمود؛ نقصان این است که انسان خود را به کاری مشغول نماید که سودی به او ندارد.
امام علیه السلام، در این حدیث شریف دو چیز موجب فضیلت بیان میکند، یکی حفظ زبان است که انسان زبان خود را کنترل نماید، و هر چیزی را هوس کرد نگوید، باید ابتدا بسنجد که این کلام به نفع اوست یا به ضرر او. به همین جهت است که میبینیم امام علی علیه السلام، در خطبة متقین، اولین صفت مهم را که برای متقین بیان کند، صواب در گفتار است. «فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُع...»[8] متقین در این دنیا دارای فضائلی هستند، گفتار شان صواب است، و پوشش شان میانه روی است و روش شان فروتنی...
در این فراز شریف که «منطقهم الصواب» آمده است، اشاره به نخستین گام خود سازی و تربیت اهل فضل دارد. زبان که بیشترین گناهان کبیره بوسیلة آن انجام میشود، و بهترین عبادتها نیز به وسیلة آن صورت میگیرد، اگر اصلاح شود همة وجود انسان رو به صلاح میرود. «صواب» به هر سخنی حق و مفیدی گفته میشود که مفهوم بسیار وسیعی دارد.
امام باقر علیه السلام در مورد زبان میفرماید: «إن هذا اللسان مفتاح کل خیر وشرفینبغی للمؤمن أن یختم علی لسانه کما یختم علی ذهبه و فضته»[9] این زبان کلید هر خیر وشری است، پس سزاوار است که مؤمن بر زبانش مهر زند، همانگونه که بر طلا و نقره اش مهر میزند. یعنی در جای محفوظی نگهداری میکند.
در این روایت شریف، زبان به کلیدی تشبیه شده که در های خیر و شر بوسیلة آن باز میشود، اگر انسان زبانش را کنترل نکند، آنوقت است که انواع شرور بوسیلة آن آزاد میشود، از باب نمود، اگر انسان زبان خود را کنترل نکند، غیبت که در قرآن کریم از آن تعبیر به خوردن گوشت میت شده است، بوسیلة این زبان، این در باز میشود، و غیبت صورت میگیرد، اگر این زبان فلتری نداشته که بوسیلة عقل کنترل شود، در تهمت را باز میکند، و آبروی افراد را میبرد، و همین طور موجب زخم زبان زدن به دیگران، دروغ و ... میشود.
دومین چیزی که موجب فضیلت میشود، امام حسین علیه السلام، آن را بخشش نیکو معرفی نموده است، که از آن به «بذل الاحسان» یاد نموده است. در جای دیگر آن حضرت میفرماید:«انّ حوائج النّاس الیکم مِنْ نِعَم اللَّه علیکم، فلا تُملّوا النّعم، فتتحوّلَ الى غیرکم» [10]
بىتردید اظهار نیازمندى مردم براى شما، از نعمتهاى الهى است؛ مبادا از آن خسته شوید که در این صورت، این خیر به دیگران منتقل مىشود.
امیر المؤمنین علی علیه السلام، همین معنا را در نامة 31، نهج البلاغه، خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام، بسیار زیبا بیان نموده است. آنجا که میفرماید:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ- وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ وَ قَدْرِ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالًا عَلَیْکَ وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ- فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً...»
بدان که راهى در پیش رو دارى، بسیار دور و بسى سهمگین، و تو در آن راه از نیکخواهى و توشه بردارى به مقدارى که تو را با سبکبارى به سر منزل برساند، بىنیاز نیستى، پس بیش از تاب و توانت بر پشت خود بار مکن تا از سنگینىاش آزرده نشوى و هر گاه نیازمندى را یافتى که توشه تو را به سمت رستاخیز به دوش بکشد و فردا وقت نیازمندىات آن را به تو برساند، پس او را غنیمت شمار و بار توشهات را بر دوش او قرار ده، و تا توان دارى کمک بیشترى به او بکن که شاید زمانى فرا رسد که او را بجویى و نیابى. و همچنین غنیمت بدان آن کسى را که از تو وامى بطلبد تا روز درماندگى و تنگدستىات آن را به تو باز پس دهد.و بدان که در پیش روى تو گردنهاى است که بالا رفتن از آن بس دشوار است.
حضرت على علیه السلام، با بیان دو نکته، فرزندش را به صدقه دادن و احسان به مستمندان علاقهمند مىسازد.
اول: بخشش و دادن صدقه توشهاى است که فقیر تا روز قیامت آن را بر دوش مىکشد و در آنجا به هنگام شدّت نیاز بدان، به وى باز مىدهد. و لفظ «الزّاد» در اینجا استعاره است از دو فضیلت بخشش و کرم که به وسیله انفاق حاصل مىشود. و وجه استعاره، وسیله بودن انفاق و صدقه براى ایمنى نفس از نابودى در بین راه آخرت و باعث رسیدن آن به سعادت دائمى است همان طور که توشه، نجات بخش مسافر در بین راه و باعث رسیدن او به مقصد است. و براى گیرنده صدقه صفت حامل توشه را به طور استعاره آورده است، از آن رو که او وسیله پیدایش آن فضیلت به وسیله آن صدقه و رسیدن ثواب آن به صدقه دهنده در روز قیامت است، و به دریافت صدقه دهنده این فضیلت را و ظهور و بروز آن، روز قیامت در نامه عمل وى، در این عبارت بدان اشاره شده است: فرداى قیامت آن را به تو باز پس دهد. سپس دستور داده است که هر گاه نیازمندى را دید غنیمت شمارد و آن توشه را بر دوش وى قرار دهد و بیشتر به او کمک کند، تا سر حدّ توان به او توشه بسپارد. او را به غنیمت شمردن و شتاب در صدقه دادن با این عبارت تشویق کرده است. شاید زمانى فرا رسد که او را بجویى و نیابى، زیرا؛ اگر وسیله یک کار مهم به گونهاى باشد که به هنگام جستجوى آن، گاهى به دست آید و گاهى نیاید پس لازم است که به دست آوردن آن را غنیمت شمرد و در آن باره مسامحه نکرد.
دوم: صدقه دادن به فقیر در حقیقت وامى است از طرف صدقه دهنده که در حال بىنیازى مالى را مىدهد تا در روز فقر و تنگدستىاش به او باز پس دهد.[11]
بخشش امام حسین علیه السلام
شخص مستمندى از کریمترین افراد سؤال کرد. مردم امام حسین علیه السلام را به او معرفى کردند، هنگامى که وارد منزل او شد، حضرت مشغول نماز بود، آن شخص این دو بیت شعر را سرود:
لم یخب الان من رجاک و من حرّک من دون بابک الحلقة
أنت جواد و أنت معتمد أبوک قد کان قاتل الفسقة
امروز آن کسى که به تو امید دارد و حلقه در خانه تو را حرکت مىدهد، ناامید نمىگردد. تو صاحب جود و کرم و مورد اعتماد هستى و پدر تو کشندهى فاسقان بود.
امام علیه السلام چهار هزار درهم به او مرحمت کردند آنگاه با سرودن شعرى از او معذرت خواهى کردند:
خذها فانى الیکُ معتذر واعلمْ بأنى علیک ذوشفقة
آن شخص وقتى عطیّه امام علیه السلام، را گرفت، شروع به گریه کرد. امام علیه السلام، فرمود:آیا عطاى ما را کم شمردى؟ وى گفت: نه، بلکه گریهام براى آن است که این دست با جود و کرم چگونه زیر خاک پنهان مىشود؛ «فقال علیه السلام له لعلک استقللتَ ماأعطیناک قال: لا، ولکن کیف یأکل التّراب جودک»[12]
ای شخص مستمند، نبودی در کربلا، که ببینی در روز عاشورا، این بدن نازنین را چگونه قطعه قطعه کردند، ای شخص نبودی در آن هنگامی که زینب کبری سلام الله علیها، وارد قتگاه شد، نیزه شکسته ها و شمشیر ها و سنگ ها را کنار زد و بدن عزیز فاطمه را بیرون آورد، اول رو کرد به سمت آسمان و عرض نمود؛ «اللهم تقبل منا هذا القلیل من القربان» خدایا این قربانی را از اهلبیت پیامبرت قبول فرما. بعد رو کرد به طرف مدینه خطاب به رسول خدا عرض کرد؛ «یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا الحسین بالعراء مرمل بالدماء مقطع الاعضاء»[13] یا رسول الله، فرشتگان آسمان به تو درود میفرستد، ولی این حسین توست که بخون آغوشته گردیده، و اعضای بدنش قطعه قطعه گردیده.
یا رسول الله
این کشتة فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست.
[1] . سورة احزاب، آیه 21.
[2] . کامل الزیارات، ص 150.، بحار الانوار، ج44، ص 262.
[3] . تاریخ طبری، ج 5، ص 403، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 553.
[4] . مستدرک الوسائل، ج8، ص 357.
[5] . وسائل الشیعه، ج12، ص 58.
[6] . تحف العقول، ص 175، بحار الانوار، ج 78، ص 117.
[7] . مستدرک الوسائل ج9، ص 24.
[8] . نهج البلاغه، خطبه 193. نسخه صبحی صالح
[9] . تحف العقول، ص 218.
[10] . بحار الانوار،ج 78، ص127.
[11] . ترجمه، شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی، ج 5، ص 47.
[12] . بحار الانوار، ج 43، ص 190.
[13] . بحار الانوار، ج 45، ص 59. اللهوف، ص 130.
کلمات کلیدی:
اشعار برگزیده، در رثای امام حسین علیه السلام
پرسیدم ازهلال چرا قامتت خمیده است
آهی کشید و گفت که ماه محرم است
گفتم که چیست ماه محرم، به ناله گفت
ماهی که خلقِ جمله افلاک در غم است
گفتم برای کهِ، بفغان داد این جواب
ماه عزای اشرف اولاد آدم است
این ماه، گشته کُشته به صحرای کربلا
سبط رسول، تشنه لب، این غم، مگر کم است
آید بسوی خلق ز یزدان همی پیام
نیلی ببر کنید که ماه محرم است
در خلد حوریان همه سیلی، به رُو، زنند
درعرش قدسیان همه چشمان پرازنم است
زهرا سیاه بر سر و حیدر زند بسر
در این عزارسول خدا قامتش خم است
در کربلا به چشم بصیرت نظر نما
بنگرهنوز زینب و کلثوم در غم است
گوید سکینه گشته یتیمی نصیب ما
در روزگار درد یتیمی مگر کم است.
***
کربلا یعنی کمال بندگی کربلا یعنی رها در زندگی
کربلا یعنی ندای العطش روی لب ها رد پای تشنگی
کربلا یعنی حضور فاطمه پیش سقا در کنار علقمه
کربلایعنی علی اصغر شدن تشنه بر دوش پدر پرپر شدن
کربلا بوی خدایی میدهد عطر ناب آشنایی میدهد.
***
خرم دل آنکه رفت به بستان کربلا
بهر طواف قبر شهیدان کربلا
از بهر عاشقان خدا در ره وصال
جولانگهی است عرصه جولان کربلا
از خط سبز و سرخ جوانانان گلعذار
خوش جلوه گاه گشته گلستان کربلا
***
هرآنکس عارف حق شد بسر شورونوا دارد
هرآن دل پر ز ایمان شد هوای کربلا دارد
شنیدی کربلا اما ندیدی اصل معنا را
هرآنکس دید آنرا صد هزاران مدعا دارد
بیا بین از شمیم درگهش جانها شود زنده
بهر صبحی به از جنت نسیم جان فزا دارد
گلستان علی در کربلا گشته خزان یک سر
که بهر دیدنش دلها همه شوق لقا دارد
بیا در کربلا بنگر جلال شاه مظلومان
ببین این بارگه بیشک تجلی خدا دارد
بیا گر آرزو داری تهی کن عقدة دل را
نگر آن شه به زوارش چسان مهر و وفا دارد.
***
السلام ای تشنه کام کربلا
السلام ای خامس آل عبا
ای لبانت بوسه گاه فاطمه
ای خجل از تو فرات و علقمه
برلب دریا لبت خشکیده بود
از عطش کی اصغرت خوابیده بود
***
دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب از غم فردا بسوزم
دوست دارم ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت در این صحرا بسوزم
دوست دارم لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق سر تا پا بسوزم
دوست دارم خار باشم دامن وصلت بگیرم
تا زمهر آتشینت ای گل زهرا بسوزم
دوست دارم ژاله باشم من به خاک پایت افتم
تا چه گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم
دوست دارم خادمت باشم کنم دربانیت را
دل نهم در بوتة عشقت شها، یکجا بسوزم
دوست دارم کام عطشان ترا سیراب سازم
گرچه خود از تشنه کامی بر لب دریا بسوزم
دوست دارم دستم افتد شاید از دستم بگیری
لحظه ای پیشم نشینی تا سپند آسا بسوزم
***
بوی گلهای بهشتی ز فضا میآید
عطر فردوس هم آغوش صبا میآید
دل به صحرای جنون سر نهد از بوی نسیم
مگر از سلسله ای عقده گشا میآید
هاتفم گفت که این بوی حسین است امروز
زین جهت بوی بهشت از همه جا میآید.
***
تا غم عشق تو در دل ای مه تابان گرفتم
عشرت عالم بدادم محنت دوران گرفتم
خلق را چون من بدیدم مست و مفتون جمالت
من هم از این باده بخوردم خوی آن مستان گرفتم
دیدمی پروانه را سوزان به دور شمع گردان
گِرد شمع روی تو گشتم دلی سوزان گرفتم
راستی تا با تو گشتم آشنا ای مهر رخشان
رنگ زرد را من زهجران تو در دوران گرفتم
باز با این حالِ خود خندان و خوشحالم بعالم
راحتی را گرچه دادم، عشق تو ارزان گرفتم.
***
دل خونین چو باغ لاله دارم
به سینه زخم چندین ساله دارم
به نای دل بیاد نینوایت
نوای هفت بند ناله دارم
زاشکت ژاله ها را آفریدند
زداغت لاله ها را آفریدند
بیادت هر نیستان نینوا شد
به سوگت ناله ها را آفریدند.
***
ای حسین ایکه ز داغت در و دیوار گریست
هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست
انبیا را همه دل سوخت به مظلومی تو
اولیا را همگی دیده و دل زار گریست
در دل نوح غم تشنگیت طوفان کرد
که به طوفان زد و چون موج گرانبار گریست
گفت چون واقعة کرببلا را جبریل
فاطمه ناله زدو، احمد مختار گریست
دیده در خواب ترا چون بدل لجّه خون
با دلی غرقه بخون حیدر کرار گریست
پیش دریا چو نظر کرد بحالت عباس
خون دل در عوض اشک، علمدار گریست
گرچه از تاب تب و سوز عطش اشک نداشت
از غم بیکسیت نرگس بیمار گریست
بر زمین ماند تنت ثابت و سیار سرت
هم به سر هم به تنت ثابت و سیار گریست.
***
من از بهر غریبان ناله ها اندر جگر دارم
بهر صبح و مسا از دل نوای پر شرر دارم
به بینم گر غریبی را بکنجی واله و محزون
بیاد غربت طفل حسین خون جگر دارم
فغان زاندم که طفل نورس شاهنشه خوبان
بگفتا عمه جان من شوق دیدار پدر دارم
ز وصل روی بابم عمه جان خون شد دل زارم
شب و روز از غم هجرش دو چشم پر گهر دارم
ندارم آرزوئی غیر وصل باب اندر دل
بسی شکوه ازاین قوم لعین پر شرر دارم
مگر ما را نباشد خانه کاندر کنج این ویران
که خشت خام جای بستر اندر زیر سر دارم
در آندم رأس پر خون پدر شد در برش حاضر
بگفتا جان بابا از فراقت دیده تر دارم
***
اى در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهى در آب و وحش به هامون گریسته
وى روز و شب بیاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
از تابش سرت به سنان چشم آفتاب
اشک شفق به دامن گردون گریسته
در آسمان ز دود خیام عفاف تو
چشم مسیح، اشک جگر خون گریسته
تنها نه چشم دوست بحال تو اشکبار
خنجر بدست دشمن تو خون گریسته
آدم پى عزاى تو از روضه بهشت
خرگاه درد و غم، زده بیرون گریسته.
***
تا ابد جلوه گَه حقّ و حقیقت سر توست
آنکه برمرگ زند خنده على اصغر توست
(بأبى أنتَ و أُمّی) که تویى مکتب عشق
عشق را مظهر و آثار على اصغر توست
اى که در کرببلا بى کس و یاور گشتى
چشم بگشا و ببین خلق جهان یاور توست
اى حسینى که به هر کوى عزاى تو بپاست
عاشقان را نظرى در دَمِ جان پرور توست.
***
نازم آن آموزگارى را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را چنین دانا کند
ابتدا قانون آزادى نویسد در جهان
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
هر که باشد چون حسین آزاد و دیندار و شجاع
حرف باطل را نباید از کسى اصغا کند
نقد هستى داد و هستى جهان یکجا خرید
عاشق آن باشد که چون سودا کند یکجا کند
پرچم دین چون بجا ماند از فداکارى اوست
تا قیامت پرچمش را دست حق بر پا کند
ز امر حق، تسلیم نامردان نشد تا در جهان
زورگویى از کتاب زندگى الغا کند
بود چون جویاى آب از چشمه آزادگى
تشنه لب جان داد تا آن چشمه را پیدا کند
عقل مات آمد ز دانشگاه سیّار حسین
کاین چنین غوغا بپا در صحنه دنیا کند
درس آزادى از آن رو ساخت توأم با عمل
تا جنایت پیشگان را در جهان رسوا کند
آن کسى را شیعه بتوان گفت کو از جان و دل
در حیات خویش این برنامه را اجرا کند.
***
اگر چه شیرخواره بوده اصغر * بسى حاجت روا بنموده اصغر
گره هاى بزرگ دوستان را * به دست کوچکش بگشوده اصغر
کلمات کلیدی:
برادر یعنی عباس
ای که خورشید زند بوسه به خاکت ز ادب
ز فروغ تو کند جلوه گری ماه به شب
توئی آن گل که ز پیدایش گلزار وجود
بلبلان یکسره خوانند بنام تو خطب
نیست در آیینه ذات تو جز نور خدا
نیست در چهره تابان تو جز جلوه رب
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
مظهر عزت و آزادگی و فضل و ادب
نور حق ماه بنی هاشم و شمع شهدا
میوه باغ علی میر شجاعان عرب
***
زهی فرزند حیدر کز رشادت ربود از جملگی گوی سعادت
عیان از دامن ام البنین شد درخشان کوکب زهد و عبادت
به رضوان غبطه میورزند بر او که دارد افسر فیض و سیادت
به مولایش حسن بن علی داشت ز جان عباس اخلاص و ارادت
ادب را بین که ماه از بعد خورشید تجلی کرد هنگام ولادت
ولی پیش از برادر آن علمدار روان شد سوی میدان شهادت.
***
جمال حق ز سر تا پاست عباس به یکتایی قسم یکتاست عباس
شب عشاق را تا صبح محشر چراغ روشن دلهاست عباس
خدا داند که از روز حوادث امام خویش را میخواست عباس
اگرچه زاده ام البنین است ولیکن مادرش زهراست عباس
بنازم غیرت و عشق و وفا را از آن دم علقمه تنهاست عباس
که در دنیا بُوَد باب الحوائج شفیع عاصیان فرداست عباس.
***
ای ماه بنی هاشم و ای کان شهامت
وی از تو قوی روز غزا پشت امامت
در وصف تو فرمود چنین سید سجاد
کز رتبه فزون از شهدایی به قیامت
در مکت عشاق جهانی تو مدرس
در کوی وفا ساخته ای تا که قیامت
در محفل جانان توئی شمع دل افروز
افروخته رخ داری و افروخته قامت
آنکس که ندارد بجهان مهر تو در دل
او را نبود بهره بجز رنج و ندامت.
***
چرا ای غرقه خون ازخاک صحرا برنمیخیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر آیا برنمیخیزی
خیام کودکان خالی بود از آب و پر غوغا
توای سقای من از پیش دریا بر نمیخیزی
منم تنهاوتن های عزیزانم به خون غلطان
چرا بر یاری فرزند زهرا بر نمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر، داغ تو کشتم
که میدانم دیگر از خاک صحرا بر نمیخیزی.
***
دلم با یاد یاران آسمانی است قدم از داغ گل، رنگین کمانی است
وجودم از غم سقاست لبریز ز اشک بی امان دریاست لبریز
زسوز تشنگی میسوزد عباس سرود صبر میآموزد عباس
زسوز تشنگی شش ماهه بی تاب. عطش از چشم اصغر میبرد خواب
نگاه کودکان بر دست سقاست همان سقا که نور چشم مولاست
فقط عباس بوی دجله دارد فرات دیدگانش ژاله دارد
رقیه مشک را دست عمو داد و شرح تشنگی را مو به مو داد
دگر در خیمه ها آبی نمانده به قلب تشنگان تابی نمانده
الا ای باغبان باغ شیعه بیاور مشک آبی از شریعه
عمو جان جان ماوجان اصغر برای کودکان آبی بیاور
دل سقا دگر طاقت نیاورد دوباره رو به سوی بیکران کرد
به سوی سرور آزادگان رفت نمیگویم که اودیگر چه سان رفت
چو مولا دید سقا رهسپار است دلش از شور رفتن بیقرار است
چو دید آن بازوان پر توان را شکوه و شوکت هفت آسمان را
پدر در خاطراتش زنده گردید وجودش از علی آکنده گردید
بگفتا از غمت دل بیقرارم به شوقت لحظه ها را میشمارم
زبان دل زبان حال سقاست
دوچشم منتظر دنبال سقاست
کنون عباس در پای فرات است
زعشقش تشنه لبهای فرات است
نظر افکنده بر آب گوارا
چه میبینم نمینوشد، خدا یا
گمانم آب از خجلت شود آب
نزد لب بر لبش فرزند مهتاب
دل خود را زنور ناب پرکرد
وجود مشک را از آب پرکرد
بسوی کودکان خیمه برگشت
که ناگه تیر و نیزه آمد از دشت
وجودش غرق باران جفا شد
دو دست پاکش از پیکر جدا شد
خدایا فرصتی، تا جان بگیرد
که مشک آب در دندان بگیرد
بگفتا دیده ای پر اشک دارم
چه غم، بیدستم آخر مشک دارم
تمام آبرویم هستی ای مشک
تو بهتر از هزان دستی ای مشک
دل هفت آسمان از غصه لرزید
گمانم مشک سقا پاره گردید
چنان کشتند سقا را زبیداد
که در ارکان عالم لرزه افتاد
***
کربلا لبریز عطر یاس شد
نوبت جانبازى عباس شد
بازوانش مرگ را بى تاب کرد
تیغهاى تشنه را سیراب کرد
تاکنون عبّاسها را دیده اى؟
بوسه اى از دست آنها چیده اى
بنگر این مستان آتش خورده را
بازوان تیر و ترکش خورده را
شیعه یعنى دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت در کویر
شیعه یعنى هفت وادى اضطراب
شیعه یعنى تشنگى در شطّ آب
آب گفتم، سینه ها بى تاب شد
خیمه ها ازآه و آتش آب شد
آب گفتم، تشنگى بیداد کرد
کود کم بى تاب فریاد کرد
در زبانش شعله آه و عطش
شد زتیر کین گلویش آبکش
آفتاب از روى زین افتاده است
مشک آبش بر زمین افتاده است
کیست این ساقى که بى دست آمده است
کز سبوى تیغ سرمست آمده است
کیست این ساقى که در خون پا نهاد
تیرها را دید و پیشانى گشاد
کیست این ساقى که بر خود پا گذاشت
آب را در حسرت لبها گذاشت
مشک من لبریز آب و آبروست
چشم من با خیمه ها در گفتگوست
اى خدا این مشک را از من مگیر
گر گرفتى، اشک را از من مگیر.
***
شعرى دربارة مصائب امام سجادعلیه السلام
اى تشنه اى که بر لب در یا گریستى
از دیده خون، ز مرگ احبا گریستى
یعقوب آل عصمت اگر خوانمت رواست
چون در فراق یوسف زهرا گریستى
آن جا پدر ز هجر پسر گریه کرد لیک
این جا تو در مصیبت باباگریستى
گاهى به یاد واقعه ى خونین کربلا
گاهى به یاد شام غم افزا گریستى
در ماتم سه ساله ى بى یاور حسین
بر سوزه آه زینب کبرى گریستى
بودى مدام صائم و قائم تمام عمر
روزاشک غم فشاندى وشبها گریستى.
کلمات کلیدی: