گزیده ای از درس اخلاق آیت الله مکارم شیرازی
مفهوم غیبت
« غیبت » یعنی اینکه در غیاب کسى سخنى بگوید، که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى، در اعمال او باشد یا در سخنش، و حتى در امورى که مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اینها نیز غیبت محسوب میشود. مثلا کسی یکی از گوشهایش نمىشنود و یا فرزندش معتاد است ولى کسى نمىداند، یاد آوری اینها غیبت است. یا مثلا مىگوید فلانى خانهاش کثیف است که این هم غیبت است؛ بنابراین باید از آشکار کردن هر یک از عیوب پنهانی پرهیز گردد.
از آنجایی که سرمایه بزرگ انسان در زندگى حیثیت و آبرو و شخصیت او است، هر چیزی که آن را به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد.
یکى از فلسفههاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشکند، و حیثیت انسان ها لکهدار نشود، و این مطلبى است که اسلام به آن اهمیت بسیار داده است.
از طرف دیگر، غیبت، بذر کینه و عداوت را در دلها مىپاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مىگردد. همین طور، غیبت موجب بدبینی و سست شدن پیوند های اجتماعی میشود، و پایه های تعاون و همکاری را متزلزل میسازد. پیشرفت و ترقی جامعه که در سایة وحدت و یک پارچگی بوجود میآید، به وسیلة این عمل ناپسند، تضعیف میگردد. به همین جهت است که اسلام، اهمیت فوق العاده ای به مسألة وحدت و انسجام جامعه داده است، و هر چیزی که این وحدت را تضعیف نماید، از نظر اسلام منفور است. و لذاست که غیبت بخاطر آثار سوء فردی و اجتماعی که دارد، از نظر اسلام، یکی از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده و در روایات فراوانی تعبیرات بسیار تکان دهنده ای در این مورد دیده میشود.
امام صادق ع مىفرماید: «من روى على مؤمن روایة یرید بها شینه، و هدم مروته، لیسقط من اعین الناس، اخرجه اللَّه من ولایته الى ولایة الشیطان، فلا یقبله الشیطان!»، (وسائل الشیعة، ج8، ص608)
کسى که به منظور عیبجویى و آبروریزى مؤمنى سخنى نقل کند تا او را از نظر مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خودش بیرون کرده، به سوى ولایت شیطان مىفرستد، و اما شیطان هم او را نمىپذیرد
در حدیث دیگرى آمده است: روزى پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، با صداى بلند خطبه خواند و فریاد زد: «یا معشر من آمن بلسانه و لم یؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمین، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من تتبع عورة اخیه تتبع اللَّه عورته، و من تتبع اللَّه عورته یفضحه فى جوف بیته!؟»،(المحجة البیضاء، ج5، ص253)
اى گروهى که به زبان ایمان آوردهاید و نه با قلب! غیبت مسلمانان نکنید، و از عیوب پنهانى آنها جستجو ننمائید، زیرا کسى که در امور پنهانى برادر دینى خود جستجو کند خداوند اسرار او را فاش مىسازد، و در دل خانهاش رسوایش مىکند!
در حدیث معروف دیگری از پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم، آمده است که بعد از آنکه حضرت حطاب به مردم فرمود مراقب حرفهایتان باشید، یکى از اصحاب گفت: أنؤاخذ بما نتکلم؟ آیا در مقابل گفتار مان هم مؤاخذه میشویم؟ حضرت در جواب فرمود: « وهَلْ تَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِى النَّارِ إِلّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ فَمَنْ أَرَادَ السَّلامَةَ فَلْیَحْفَظْ مَا جَرَى بِهِ لِسَانُه»،(مستدرک الوسائل،ج9، ص32).
آیا چیزى غیر از آنچه از زبان فرد صادر شده او را به رو در جهنم مىاندازد؟ یعنى این زبان است که موجب مىشود انسان به رو در جهنم بیفتد. کسی که میخواهد سالم بماند، باید زبانش را از هر سخنی حفظ نماید.
نکات قابل توجه
نکته اول: بسیاری از مردم مواردى را جزء غیبت محسوب نمى کنند و در مقام توجیه نیز جواب هاى غیر قابل قبول ارائه مىکنند. وقتى که به آنها گفته مىشود غیبت نکن، مىگویند: من پیش رویش هم مىگویم و حال آنکه اگر در مقابل او بگوید چه بسا گناهش مضاعف است، زیرا ایذاء مومن مىباشد.
و یا وقتى به آنها گفته مىشود که غیبت نکن، مىگویند: این صفتش است و حال اینکه نمى دانند که همین غیبت است که صفت ناپسند کسى را بازگو کنند؛ واضح است که اگر این کار صفتش نباشد تهمت مىباشد.
نکته دوم: براى ریشهکن شدن غیبت باید ریشههاى آن را از بین برد، زیرا غیبت عوامل و سرچشمههایى دارد.
عوامل غیبت
1. حسادت؛ کسى که به شخصی حسادت مىکند، با غیبت مىخواهد آبرویش را ببرد.
2. انتقامجویى؛ یک بار چیزى از او خواسته و او نداده و حال مىخواهد عیوبش را بازگو کند تا آبرویش برود.
3. اظهار اطلاع؛ بعضى دلشان مىخواهد، خبر تازه بگویند و عدّهاى هم دوست دارند که خبر تازه بشنوند، این نوع تقاضا در بسیارى از افراد ممکن است وجود داشته باشد و در نتیجه به افشاى عیوب پنهانى مىانجامد.
4. عدم توجّه؛ در روایات هم به این سرچشمه اشاره شده به این بیان که بعضى کلام را جزء عمل نمىدانند و مىگویند که سخن باد هوا و بىاثر مىباشد. که به روایت آن اشاره شد. غافل از اینکه گاه یک جمله آتشى روشن مىکند که به دنبال آن انسان هایى به قتل مىرسند. و عوامل دیگری نیز است که در کتب اخلاقی به آنها اشاره شده است.
علاج غیبت و توبه از آن
غیبت مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجا به صورت یک بیمارى روانى در مىآید، به گونهاى که غیبت کننده از کار خود لذت مىبرد، و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد احساس رضا و خشنودى مىکند، و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است. اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزههاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مىزند بپردازد، انگیزههایى همچون «بخل» و «حسد» و «کینهتوزى» و «عداوت» و«خود برتر بینى» و...
باید از طریق خودسازى، و تفکر در عواقب سوء این صفات زشت و نتائج شومى که ببار مىآورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد.[1]
استثنا های غیبت
مرحوم حمیرى در قرب الاسناد نقل میکند که امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام روایت نموده است: «ثلاثة لیس لهم حرمة صاحب هوى مبتدع و الإمام الجائر و الفاسق المعلن بالفسق»[2] سه گروهند که احترامى ندارند: کسى که بدعتى مطابق هواى نفس بنیانگذارى کرده است و زمامدار ستمکار و فاسقى که آشکارا گناه مىکند.
مطابق روایت، این سه گروه احترامى ندارند و مىتوان آنها را غیبت کرد.
موارد جواز غیبت
الف- مواردى هست که موضوع غیبت است ولى استثناءً جایز شده که این خود صورت هایی دارد.
1- مصلحت اهمّى بر آن مترتّب است. مثلا همین موردى است که در روایت آمده یعنى کسى بدعتگذار است و ما آشکارا آنچه مىدانیم مىگوییم تا مردم تحت تأثیر بدعت او واقع نشوند؛ البته باید مواظب باشیم که هر چیزى را مصلحت اهم ندانیم. همین طور در مورد کسی که طلب مشورت میکند و مصلحت اهمی بر آن مترتب است.
2- «نهى از منکر» یعنى هیچ راهى براى نهى از منکر نداریم جز این که آن را بازگو کنیم مثلا منکرى مرتکب شده و چند بار تذکّر مىدهیم ولى توجّه نمىکند در اینجا مىگوییم که اگر گوش نکنى به پدر یا برادرت مىگوییم، در چنین مواردى نهى از منکر متوقّف بر غیبت او نزد کسى است که از عیبش با خبر نیست.
3. «تظلّم» که در قرآن آمده است: «لا یحبّ الله الجهر بالسوء من القول إلّا من ظلم»[3] مثلا شخصى مظلوم واقع شده و براى دفع ظلم آن را بازگو مىکند البتّه باید این کار در جایى باشد که با گفتن او رفع ظلم مىشود.
ب- جایى که شخص کارى مىکند که از موضوع غیبت خارج مىشود، مثلا متجاهر به فسق است و یا عیب بدنى آشکار دارد که این امور ذکرش غیبت نیست، چون شرط موضوع غیبت پنهان بودن آن است.
قابل توجه اینکه: گاه عیبى ظاهر است ولى شخصی به صورت مذمّت و اهانتآمیز مىگوید که این غیبت نیست بلکه اهانت و مذمّت مؤمن است، و از این باب گناه دارد.
[1] . تفسیر نمونه، ج 22، ص 193.
[2] . قرب الاسناد، ج2، ص 83.
[3] . سورة نساء آیه 148.
کلمات کلیدی:
گزیده ای از درس اخلاق آیت الله مکارم شیرازی
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ هُوَ عَیْنُهُ وَ مِرْآتُهُ وَ دَلِیلُهُ لَا یَخُونُهُ وَ لَا یَخْدَعُهُ وَ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یَکْذِبُهُ وَ لَا یَغْتَابُه»، (کافی، ج2، ص 166)
امام صادق علیه السلام، مىفرماید: مسلمان برادر مسلمان است و همانند چشم و آئینه و راهنماى اوست پس به او خیانت نمىکند، فریبش نمىدهد، به او ستم نمىکند، دروغ نمىگوید و غیبتش نمىکند.
مسلمان نسبت به برادر مسلمان خود وظیفه دارد که سه کار را براى او انجام دهد و پنج کار را نباید انجام دهد.
اخوّت نزدیکترین رابطه عاطفى بین دو انسان و بر اساس مساوات است. در اخوت اساس برابرى است و تمام مسلمانان این چنین هستند و نسبت به هم سه وظیفه به عهده دارند.
1. مسلمان براى برادرش به منزله چشم است. چشم انسان راه و چاه و پرتگاه را مىبیند و مسیر را مىیابد، مسلمان باید نسبت به برادر مسلمانش این چنین باشد و راه و چاه را به او نشان دهد.
2. مسلمان براى برادرش به منزله آیینه است؛ انسان در آیینه عیوب خود را مىبیند و مسلمان اگر در برادرش عیبى مىبیند همانند آیینه محترمانه و خصوصى عیبش را مىگوید.
3. مسلمان دلیل راه برادرش است؛ در سابق جادهها مشخص نبود و نیاز به دلیل راه و راهنما بود و مسلمان باید نسبت به مسلمان دلیل راه باشد و راه را به او نشان دهد.
این سه وظیفهاى است که مسلمان در مقابل مسلمان دارد و پنج کار را هم نباید انجام دهد.
1. در مورد او خیانت نکند و امانتدارى کند تا مسلمان به مسلمان اعتماد کند.
2. مسلمان، مسلمان را فریب ندهد و در مسائل مادّى منافع خود را مقدم نکند.
3. مسلمان به مسلمان ظلم نکند.
4. به او دروغ نگوید.
5. غیبت نکند یعنى همانگونه که در حضورش حرمت او را حفظ مىکند در غیابش هم چنین کند.
کلمات کلیدی:
حقیقت قصد قربت
حقیقت قربت در عبادت این است که داعى به انجام فعل، اطاعت امر خداوند و امتثال فرمان او باشد. اما سؤال از اینکه چرا خداوند را اطاعت مىکنید در واقع سؤال از داعى بر داعى است؛ مثلاً داعى ما بر انجام مناسک حج، اطاعت از امر خداست ولى داعى بر این داعى چیست؟ یعنى چرا امر خداوند را اطاعت مىکنیم؟
علما در اینجا به دواعى متعددى اشاره کرده اند که ما ده داعى را بیان مىکنیم:
1. داخل شدن در بهشت و بهره مندی از نعمت های بهشتی.
2. نجات از آتش و عذاب های الهی.
3. حصول قرب معنوی و داشتن جایگاه در نزد خداوند. خداوند متعال منبع نور است و فرد مىخواهد با عبادت، به آن منبع نور نزدیک شود.
4. اداى شکر نعمتها؛ وجدان انسان چیزى به نام شکر منعم دارد که در مباحث کلامى آن را انگیزه خداشناسى ذکر مىکنند و در جواب اینکه مىگویند براى چه باید دنبال خداشناسى برویم، گفته مىشود ما نعمتهایى را مىبینیم که از طرف ما نیست، وجدان ما مىگوید باید از منعم آن نعمتها تشکر کنیم و این موجب مىشود که دنبال خداشناسى برویم. در عبادات هم همین شکر منعم انگیزه مىشود که فرمان خداوند را امتثال کنیم، زیرا مىبینیم غرق نعمتهایى هستیم که موجود دیگرى به ما داده و ما براى اداى شکر او، او را اطاعت مىکنیم و اوامر او را امتثال مىکنیم.
5. طلب رضایت الهی؛ انسان وقتى مىبیند که خداوند وجود کامل است، به این وجود عشق پیدا مىکند، زیرا انسان عاشق کمال است و حتى در کمالات مادّى هم وقتى کسى عاشق کسى مىشود، در او حسنى ظاهرى در حد کمال مىبیند. در کمالات معنوى هم فرد عاشق موجود کامل مىشود و وقتى او را شناخت و عاشق شد، در مقام طلب رضاى او دنبال اطاعت اوامر او مىرود.
6. حل مشکلات دنیوى؛ انسان از اوامر خداوند براى رفع مشکلات مادّى اطاعت مىکند؛ مثلاً نماز استسقاء مىخواند تا باران ببارد و زراعتش از بین نرود و یا نماز شب مىخواند تا روزىاش زیاد شود. در این موارد داعى او اطاعت امر خداوند است ولى داعى بر داعى او رفع مشکلات است که اشکالى ندارد.
7. جبران ذنوب و گناهان؛ برخى گناهانى مرتکب شدهاند که وجدانشان ناراحت است و خداوند را اطاعت مىکنند تا گناهانشان جبران و بخشوده شود، یعنى براى رهایى از عذاب وجدان به سراغ انجام عبادات مىروند.
8. دفع بلاها، آفات و امراض؛ نمونه آن در داستان حضرت نوح علیه السلام، منعکس شده است.
9. قضاء الحاجات عمومآ؛ براى قضاى انواع حاجتهاى مادّى و معنوى به سراغ عبادات و اطاعت فرمان الهى مىرود.
10. خدا را اهل براى عبادت مىداند؛ همانند حدیث معروف امیرمومنان على علیه السلام، که مرحوم فیض در وافى و مرحوم آقاى حکیم در مبحث نیّت وضو حدیث مزبور را نقل مىکند: «الهى ما عبدتک خوفآ من نارک ولا طمعآ فى جنّتک بل وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک». خدیا، من تو را بجهت ترس از آتش عبادت نمیکنم و همین طور به خاطر طمع رسیدن به بهشت هم عبادت نمیکنم، ولی از آن جهت که تو را اهل عبادت یافته ام، عبادت میکنم.
در نُه تاى اول انگیزه حبّ ذات موجب مىشود که عبادت کنیم و اثر این عبادت به گونهاى به خود ما بر مىگردد ولى در داعى دهم انگیزه عبادت حبّ ذات نیست بلکه فقط و فقط براى خداوند است، زیرا فرد خدا را لایق عبادت مىداند و کارى به منافع خود ندارد و این نوع عبادت از همه انواع عبادات بهتر است.
دلیل بر اینکه این انگیزهها از باب داعى بر داعى است، آیات و روایات متعدد است که ما آنها را به شش گروه تقسیم مىکنیم
گروه اول: آیاتى که نعیم جنت و عذاب نار را متذکّر شده و خداوند از نعیم بهشت تعریف کرده و عذاب آتش را خاطرنشان مىکند تا داعى بر عبادت ایجاد کند. حال اگر این انگیزه غلط بود و موجب شرک مىشد همه این آیات مىبایست مشکل ایجاد مىکرد، پس اینها انگیزه مىشود تا فرد اطاعت خالص و بدون شرک انجام دهد.
گروه دوم: آیاتى که مىگوید اگر مردم خداوند را اطاعت کنند، نعیم دنیوى آنها نیز افزایش مىیابد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ»[1] همچنین در داستان حضرت نوح(ع) مىفرماید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهارآ»[2] اگر این انگیزهها منکر و منهى عنه بود چرا حضرت نوح با این الفاظ براى مردم انگیزه ایجاد مىکند.
گروه سوم: آیاتى که مىگوید خداوند مردم را در دنیا عذاب مىکند تا آنها بیدار شوند و به سوى او بیایند: «وَلَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ»[3] یعنى افراد براى فرار از عذاب سراغ عبادت خداوند و امتثال اوامر او مىروند.
گروه چهارم: روایاتى که در باب علل الشرایع آمده و فلسفه احکام را بیان مىکند تا ایجاد انگیزه کند، مثلاً مىگوید: «صوموا تصحّوا» حال اگر به خاطر خدا روزه بگیرد تا بدنش نیز سالم باشد، این عمل باطل نیست. یا مثلاً در مورد حج مىفرماید: «لیشهدوا منافع لهم» یعنى به سوى زیارت خانه خداوند بروند تا به منافع مادى و معنوى برسند. این مانند بیان طبیب به مریض است که مىگوید این دارو براى قلب و سایر اندام بدنت مفید است تا براى مریض انگیزه ایجاد کند که داروهاى خود را مصرف نماید و به دستورات او گوش فرا دهد. هکذا طبیب روح ما هم با ذکر نعمتها انگیزه ایجاد مىکند تا افراد به دستوراتش عمل کنند.
گروه پنجم: نمازها و دعاهایى که براى دفع بلا، طلب روزى، شفاى مریض و برآورده شدن حاجات وارد شده مثلاً کسى که در بین الطلوعین مشغول تعقیبات نماز باشد اثر آن در وسعت روزى بیش از آن است که به دنبال کسب روزى و دنبال کار رود و یا اعمال ام داود اصلش براى خلاصى یک نفر از زندان بوده است. همچنین روایاتى که در مورد نماز استسقاء وارد شده است. اگر اینها جایز نبود، چرا در روایات وارد شده و خود ائمه علیهم السلام، هم این اعمال را انجام مىدادند؟
گروه ششم: روایات دالّه بر صحّت نذر که مطابق آن اگر کسى نذر کند براى قضاى حاجتش به مکّه رود، نذرش صحیح است و حال آنکه این نذر انگیزه مادى دارد. بسیارى از نذرها براى قضاى مشاکل مادى و حوائج و همه صحیح است.
جمعبندى:
داعى نهایى عبادت خداوند است ولى این منافات ندارد که براى آن داعى، داعى دیگرى هم وجود داشته باشد و انگیزه شود که فرد خدا را عبادت کند و هیچ یک از این دواعى موجب شرک و یا بطلان عمل نمىشود.
نکته
قابل توجه اینکه این دواعی در طول هم هستند، یعنى داعى (اطاعت خداوند) در رأس قرار دارد و سایر دواعى از باب داعى بر داعى است، و خودشان به تنهایى مقصد نهایى نیستند و الا موجب شرک مىشدند.
درس خارج فقه، آیت الله مکارم شیرازی
[1] . سوره اعراف، آیه 96 .
[2] . سوره نوح، آیه 10-12 .
[3] . سوره اعراف، آیه 130.
کلمات کلیدی: