مقدمه
یکی از بزرگترین نعمت هایی که خداوند به انسان داده است، نعمت زبان است، خداوند متعال در قرآن کریم، سورة مبارکة الرحمن، در مورد عظمت آن می فرماید: «... خلق الانسان علمه البیان». خداوند انسان را آفرید و به او بیان تعلیم داد. در این آیة شریفة، تعلیم بیان مقدم بر تمام نعمت ها شده است و این بیانگر اهمیت اوست. شاید بتوان گفت که سرّش این است که زبان مهمترین وسیلة اربتاطی انسان با انسانهای دیگر، و وسیله ای برای نقل و مبادلة اطلاعات و معلومات از قومی به قوم دیگر، و از نسلی به نسل دیگر است، بدون اینکه هزینه ای به همراه داشته باشد، با سهولت تمام این کار را انجام می دهد. حال اگر این وسیلة ارتباطی نبود، هرگز انسان قادر نبود که تا این حد در علم و دانش و تمدن مادی و مسائل معنوی ترقی کند.
از طرف دیگر هرچند این زبان جِرمش کوچک، ولی اطاعت و جُرمش خیلی بزرگ است، زیرا؛ ایمان و کفر جز با شهادت آن معلوم نمی شود. همین طور اگر چیزی از امور دنیا و آخرت را بدانیم، نیازمند این زبان هستیم. دامنة فعالیت زبان به حدی گسترده است که هیچ موجود و یا معدومی نیست مگر اینکه زبان از آن سخن می گوید، به اثبات یا نفی آن می پردازد. و این خاصیت در دیگر اعضاء یافت نمی شود. پس، با توجه به اینکه جولانگاه زبان در خوبی ها وسیع و در بدی ها هم دامنش گسترده است، ضرورت حفظ و نگهداری زبان، از اهمیت ویژه ای برخوردار می گردد. زیرا؛ هرکس عنان زبان را رها کند، شیطان او را به وادی ضلالت می کشاند و به سوی پرتگاه سوق می دهد تا به منزلگاه هلاکت برسد.
به همین جهت است که پیش قراولان قلة هدایت، سفارشهای فراوان در حفظ و نگهداری آن، و استفاده درست از این نعمت بزرگ را تأکید نموده اند. آنجا که مولای متقیان علی علیه السلام، صفات متقین را تبیین می کند، «صواب در گفتار» را به عنوان نخستین گام در راه خودسازی، مطرح می نماید که: «... فالمتقون فیها هم اهل الفضائل، منطقهم الصواب ...»[1]
ما در این گفتار تلاش می کنیم که مطالبی را در حد توان مان، ذیل این فراز شریف تقدیم نمائیم.
واژه های کلیدی
1- منطق
منطق مصدر میمی به معنای نطق است، نطق و منطق به معنای سخن گفتن می باشند. «نطق ینطق نطقا ومنطقا ونطوقا» یعنی تکلم کرد با صوت و حروفی که معانی با آنها فهمیده می شود. در لسان العرب آمده است: «نطق الناطق ینطق نطقا؛ تکلم. والمنطق؛ الکلام.»[2] راغب در مفردات می نویسد:«النطق فی التعارف؛ الاصوات المقطعة التی یظهرها اللسان وتعیها الاذان، قال تعالی «مالکم لاتنطقون»[3] ولا یکاد یقال الا للانسان، ولایقال لغیره الا علی السبیل التبع»[4] واژة نطق در عرف به صدا هایی منفکی گفته می شود که زبان آنها را آشکار، و گوشها می شنوند و حفظ می کنند، در آیة «مالکم لاتنطقون» (که سخن حضرت ابراهیم علیه السلام به بتها است می گوید) چرا سخن نمی گویید؟ نطق تنها برای انسان بکار می رود، برای غیر انسان بالتبع استعمال می شود.
در مورد نطق، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، اینگونه آورده است:«أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو إظهار لما فی الباطن بما فی الظاهر من قال أو صوت أو حال، فی انسان أو حیوان أو غیرهما،... فالنطق بالقول و الکلام، کما فی: وماینطق عن الهوی[5] ... والنطق فی الحیوان على وفق خلقتهم، کما فی: یا ایها الناس علمنا منطق الطیر[6]»[7] اصل مادة نطق به معنی اظهار چیزی که در باطن است، با اسباب ظاهری که قول یا صوت و یا حالت ظاهری باشد، فرق نمی کند که انسان باشد یا حیوان یا غیر اینها... پس نطق به معنی قول و کلام در آیة«وماینطق عن الهوا» است...، و نطق در حیوانات بر اساس خلقت آنهاست، همانگونه در آیة «یا ایها الناس علمنا منطق الطیر» آمده است.
بنا بر این واژة «منطق» در استعمال اهل لسان، در اصل به معنای سخن گفتن است، اما در اینکه آیا برای غیر انسان، بالتبع است یا نه؟ مورد بحث ما نیست.
2- صواب
صواب به معنای راست، درست، حق، تیر را به هدف زدن است. یعنی رأیی که مطابق با واقع باشد، در مقابلش خطا قرار دارد. راغب در مفردات، ذیل واژة صوب توضیح می دهد که: «الصواب یقال علی وجهین: أحدهما؛ باعتبار الشیء فی نفسه، فیقال هذا صواب إذا کان فی نفسه محمودا ومرضیا، بحسب مقتضی العقل والشرع، نحو قولک تحری العدل صواب، والکرم صواب. والثانی یقال باعتبار القاصد إذا أدرک المقصود بحسب ما یقصده، فیقال؛ أصاب کذا، ای وجد ماطلب، کقولک؛ أصابه السهم، وذلک علی أضرب...»[8] صواب به دو صورت گفته می شود:
الف- به اعتبار اینکه چیزی بنا به اقتضاء حکم عقل و شرع در نفس پسندیده و مورد رضایت باشد، مثل اینکه می گویی؛ عدالت گزینی نیکو است، و کرم داشتن نیکو است.
ب- بکار بردن واژة صواب به اعتبار قصد قاصد است در وقتی که مقصود را به موجب قصدی که دارد، درک می کند، در آن حال می گوید؛ اصاب کذا؛ آنچه را که در طلبش بود یافت. اصاب السهم؛ تیر به او اصابت کرد، که این معنی خود اقسامی دارد... معنای اصطلاحی صواب هم که سخن راست و حق است، از این توضیح قابل استفاده است.
در آیة (38) سورة نبأ می خوانیم که :«لایتکلمون الا من أذن له الرحمن وقال صوابا» تنها کسانی حق سخن گفتن دارند که خداوند اذنشان داده باشد و سخنی صواب بگویند، سخنی که حق محض باشد، و آمیخته به باطل و خطا نباشد.
در اینجا یاد آوری این نکته هم خالی از لطف نیست که صواب با صدق فرق دارد، زیرا؛ صواب در اصطلاح عبارت از سخن راستی که در جای خودش بکار رود و توأم با رضایت شارع باشد. ولی صدق سخنی است که آنچه از آن فهمیده می شود، با آنچه در خارج واقع شده، مطابق باشد.
بنابراین، ممکن است سخنی صدق باشد ولی صواب نباشد، به جهت اینکه مواردی وجود دارد که شارع مقدس از گفتن سخن صدق نهی کرده است و این موقعیت ایجاب می کند که این سخن گفته نشود، مثل نمامی و سخن چینی که سخن دیگری را به طرف مقابل می رساند، این صدق است ولی صواب نیست.
3- فرق صمت و سکوت
یکی دیگر از واژه هایی که لازم است در این بحث توضیح داده شود، تفاوت صمت و سکوت است که اینها چه فرقی باهم دارند؟
«السکوت مختص بترک الکلام، ورجل سکّیت وساکوت؛ کثیر السکوت... أن الاصل الواحد فی هذه المادة هوالسکون بعد هیجان فی کلام أو التظاهر بعمل... أن الصمت فی مقابل التکلم والنطق...[9] وتستعمل المادة فی موارد یتحقق فیها الصمت المطلق لیس فیها تظاهر عما فی باطنها،... ثم إن الصمت کالتکلم، وکما أن التکلم لازم ومؤثر فی مورده، کذلک الصمت لازم ومفید فی مورده والتکلم فی مورد الصمت کالصمت فی مورد التکلم...»[10] سکوت به ترک سخن اختصاص دارد، و به مردی سکّیت و ساکوت گفته می شود که کثیر السکوت باشد... در اصل مادة سکوت یک نوع سکون و آرامش نهفته است که بعد از کلام یا اظهار کاری، نمایان می شود... اما صمت در مقابل تکلم قرار دارد... و این ماده در موارد سکوت مطلق بکار می رود که در آن تظاهر باطنی داخل نیست. (یعنی در صمت لازم نیست که حتما بعد از هیجان در سخن و یا اظهار عملی، سکون و آرامش پدید آید.)، پس صمت مثل سخن گفتن است، همانگونه که سخن گفتن در جای خودش، لازم و مؤثر است، صمت هم در مورد خودش، لازم و مفید است، سخن گفتن در جای صمت مثل صمت است در مورد که باید تکلم شود.
منظور این است که صمت به سکوت به موقع و بجا گفته می شود. اما سکوت اینگونه نیست، اعم از موقعیت شناسی است. شخصی دارای صفت صمت، در جائی که لازم است باید سخن بگوید آنجا سکوت را روا نمی دارد، اما در جائی که ضرورت ندارد، سخن نمی گوید و ساکت است.
صواب در گفتار
«فالمتقون فیها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب...»
متقین در این دنیا کسانی هستند که فضائلی را دارا می باشند، یکی از این فضائل این است که اینها گفتار شان راست و درست است.[11]
صواب در گفتار اینها، ناشی از کنترل زبان شان است، زبانی که بیشترین گناهان کبیره با آن انجام می شود و بهترین عبادت ها به وسیلة آن صورت می گیرد، اگر زبان اصلاح شود همة وجود انسان رو به صلاح می رود و اگر فاسد شود، همه رو به فساد و ویرانی می گذارند.
متقین، کسانی هستند که زبان جز به صدق نمی گشایند و در گفتار تنها رضای خداوند را طلب می کنند، و سخن به درشتی نمی گویند، لغو و بیهوده بر زبان نمی رانند، موقعیت سخن را می سنجند و کلام را در جای خودش بکار می برند، و همیشه این آیة مبارکه را آویزة گوش خود دارند که «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سدیداً[12] یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم»[13] ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و سخن حق و درست بگویید، تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد.
از این کلام الهی به خوبی دانسته می شود که اصلاح عمل و بخشیده شدن گناهان، در گرو، تقوای الهی و گفتار صواب است. در حقیقت تقوا پایه اصلاح زبان و سرچشمه گفتار حق است، و گفتار حق یکی از عوامل مؤثر اصلاح اعمال، و اصلاح اعمال سبب آمرزش گناهان می باشد، چرا که «ان الحسنات یذهبن السیئات»[14] اعمال نیک گناهان را از بین مىبرند.
در حدیثى مىخوانیم که: «ما جلس رسول اللَّه (ص) على هذا المنبر قط الا تلا هذه الایة: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سدیدا»[15] هرگز پیامبر(ص)، بر منبرش ننشست مگر اینکه این آیه را تلاوت فرمود: اى کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الهی را پیشه کنید و سخن حق و درست بگوئید.
در روایات اسلامی، راجع به کنترل زبان و سنجیده سخن گفتن، تأکید های فراوانی شده است، از جمله امام باقر علیه السلام می فرماید: «ان هذا اللسان مفتاح کل خیر وشر فینبغی للمؤمن أن یختم علی لسانه کما یختم علی ذهبه وفضته»[16] این زبان کلید هر خیر و شری است، پس سزاوار است که مؤمن بر زبانش مهر زند، همانگونه که بر طلا و نقره اش مهر می زند (در صندوق محفوظی نگهمیدارد).
آفات زبان
در مورد آفات زبان روایات زیادی از معصومین علیهم السلام به ما رسیده است و این آفات را گوش زد نموده است. مرحوم فیض کاشانی در محجة البیضاء، حدود بیست تا گناه را برای زبان می شمارد.
1- گفتگو کردن در امورى که به انسان مربوط نیست (و در سرنوشت او اثر مادی و معنوی ندارد).
2- بیهوده گویی و پرحرفی
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4- جدال و مراء
5- خصومت و نزاع و لجاج در کلام
6- تکلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافیه پردازی و مانند آن
7- بد زبانی و دشنام
8- لعن کسی که مستحق لعن نیست
9- غنا و اشعار (منظور اشعاری است که محتواى باطل دارد یا با آهنگ لهوى خوانده می شود.)
10- مزاح و شوخی های رکیک و زشت
11- سخریه و استهزای دیگران
12- فاش کردن اسرار مردم
13- وعده هاى دروغین
14- دروغ و خبرهای خلاف گفتن
15- غیبت کردن
16- سخن چینی (حرف این را براى آن بردن و میان دو نفر یا دو گروه نفاق و آشوب بپا کردن. )
17- نفاق در سخن (که در تعبیرات عربی به چنین کسان ذوللسانین گفته مى شود; مثلا، در پیش رو چیزی بگوید و در پشت سر چیز دیگر.)
18- مدح نابه جا و ستایش از کسانی که شایسته ستایش نیستند
19- نسنجیده و بى مطالعه سخن گفتن که غالبا توام با خطاها و خلافها است
20- سؤال از مسائل پیچیده اى که درک آن خارج از توان فکری سؤال کننده است.
دقت و بررسی ها نشان می دهد که آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نیست. برخی دیگر از بزرگان موارد زیر بر آن افزوده اند.
1- تهمت زدن 2- شهادت باطل 3- اشاعه فحشاء و نشر شایعات بى اساس 4 - خودستایی 5- اصرار بیجا 6- خشونت در سخن 7- ایذاء با زبان 8- مذمت از کسی که مستحق ذم نیست 9- کفران نعمت به وسیله زبان 10- تبلیغ باطل.[17]
باز هم آفات زبان به اتمام نرسیده است، در این مورد مطالب آنقدر فراوان است که شیخ مهدی فقیه ایمانی، کتابی بنام «نقش زبان در سرنوشت انسان» نوشته است که در آن یک صد و ده گناه و آفت اخلاقی، شرعی و عقیدتی زبان را بیان کرده است. حال که اینگونه است، چه چیزی بهتر از خاموشی می تواند باشد؟ به همین جهت است که در روایات می بینیم ما را به صمت فرمان می دهد، و از زیاد سخن گفتن بر حذر می دارد.
صمت در کلام
در کلمات قصار امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است: «من عقل صمت»[18] خردمند خاموش است. یا «الصمت نور» سکوت نور است. یا «لاحافظ أحفظ من الصمت» هیچ نگبانی نگهدارنده تر از سکوت نیست. «الصمت یکسبک الوقار، ویکفیک مؤنة الاعتذار» سکوت برای تو شکوه و وقار می آورد و از سختی عذر خواهی تورا بی نیاز می سازد. «الصمت زین العلم و عنوان الحلم» سکوت زینت دانش و نشانة بردباری است.
«اصمت دهرک یجل أمرک»[19] روزگارت را به خاموشی گذران تا کارت بالا گیرد. یا در خطبة همام حضرت یکی از صفات متقین صمت را می شمارد که «ان صمت لم یغمه صمته» متقی کسی است که اگر سکوت کند، سکوتش او را اندوهناک نمی کند.
در مورد صمت روایات فراوان است که بیانگر اهمیت صمت است. این به خاطر آن است که هر قدر انسان کمتر سخن بگوید لغزشهای او کمتر است، و هر قدر بیشتر سکوت کند سلامت او بیشتر خواهد بود. اضافه بر این، ممارست بر سکوت سبب می شود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد، و از طغیان و سرکشی آن بکاهد و به این ترتیب به جائى مى رسد که جز حق نگوید و جز به رضاى خداوند سخن نراند. باید توجه داشت که مراد از صمت، سکوت مطلق نیست. همان طور در توضیح لغات آمد، مراد سکوت در جای خودش است. زیرا؛ بسیارى از مسائل مهم[20] زندگی اعم از معنوی و مادی و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است.
بنا بر این؛ صمت و خاموشی ،در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بی محتوا و مانند آن است.
پاورقی
[1] . نهج البلاغه، خطبه، 193، همام.
[2] . ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج10، ص 355، بیروت- لبنان، دار صادر، 1414هـ.ق، چ سوم.
[3] . سورة صفات، آیه 92.
[4] . راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 811، بیروت، دارالعلم، 1412هـ.ق، چ اول.
[5] . سورة، نجم، آیه 3.
[6] . سورة، نمل آیه 16.
[7] .حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 162، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
[8] . راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 494، بیروت، دارالعلم، 1412هـ.ق، چ اول.
[9] .حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 5، ص159، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
[10] . همان، ج6، ص 277.
[11] . واژة «صواب» در اینجا، مفهوم بسیار گسترده ای دارد و هر سخن حق و مفیدی را شامل می شود. ملاک در صواب و خطا، موازین شرعی است، هرموردی که سخن موافق با موازین شرع باشد، صواب، و هر موردی که چنین نباشد، نا صواب است.
[12] . قول سدید، از مادة سد به معنی محکم و استوار و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است. (تفسیر نمونه، ج17، ص 447.
[13] . سوره، احزاب، آیه، 70 و 71.
[14] . سورة هود، آیه 114.
[15] . جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج5، ص 224، قم، ناشر، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404هـ.ق.
[16] . ابن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، ص 298، قم، ناشر، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1404هـ.ق، چ دوم.
[17] . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 17، ص 449،
[18] . ترجمه غرر الحکم و در الکلم (انصاری) ج2، ص 615.
[19] . جلوه هیای حکمت، ص 357.
کلمات کلیدی: موضوعات اخلاقی
گفتاری که در ذیل آمده است، پیرامون دو شبهه و ابهامی است که برخی مانند ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغة خود آورده است، ایشان، پس از بیان خطبه های 91،173 و نامة 6، چنین ادعا می کند که حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام، شخصاً امامت خود را منصوص نمی داند، چونکه؛ خودش میفرماید: «دعونی والتمسوا غیری...وإن ترکتمونی أنا کأحدکم ولعل أسمعکم وأطوعکم لمن ولیتموه أمرکم وأنا لکم وزیراً خیر لکم منی أمیراً» را بیان فرموده است، حضرت در این خطبة نود و یک، رسماً از مردم می خواهد که او را رها کند و کسی دیگری را به عنوان خلیفه انتخاب نماید، و پیشنهاد می کند که اگر من به عنوان وزیر در کنار خلیفه منتخب شما باشم بهتر خواهد.
یا اینکه در خطبة صدو هفتاد و سه، صریحاً می فرماید: «ولعمری لئن کانت الامامة لا تنعقد حتی یحضرها عامة الناس...»، که حاضرین از مردم امام را انتخاب می کنند، و
ابن ابی الحدید با تکیه بر این دسته از جملات امیر المؤمنین علیه السلام، مدعی شده است که حکومت امام علی علیه السلام، به اعتراف خود آن حضرت منصوص نبوده و مبنای مشروعیت خلافت ایشان هم همان رأی مردم است. و نظر اهل سنت، در مورد نحوة انتخاب امام صحیح است، و ادعای امامیه که بر تنصیصی بودن مقام امامت، با تکیه به این گفتار صحیح نیست.[1]
ابن ابی الحدید و عده ای از روشن فکران مغرض معاصر نیز با استناد به جملات مذکور مدعی هستند که تنها رأی مردم بود که به حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، مشروعیت بخشید. بنا براین مشروعیت حکومت آن حضرت، ریشه در بیعت عمومی دارد و بیعت و مقبولیت است که اصل و مبنای مشروعیت حکومت را تشکیل می دهد.
جواب شبهة اول
مشروعیت و مقبولیت
در جواب باید گفت که این افراد، در حقیقت مفهوم مقبولیت و مشروعیت را خلط نموده اند. در اینجا لازم است که ابتدا اشاره ای کوتاه در مورد رابطة مقبولیت و مشروعیت داشته باشیم، تا جواب این شبه به درستی روشن گردد.
از نظر امامیه، مهمترین خصیصه ای که حکومت اسلامی را از غیر اسلامی ممتاز می سازد مشروعیت الهی حاکمان حکومت است. به این معنا که در مکتب امامیه اعتقاد بر این است که امامت امر تنصیصی است و انتصاب امام در اختیار خداوند متعال است.
بنا براین؛ اساس و منشأ مشروعیت حکومت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، و حضرت علی علیه السلام و یازده امام بعد از وی، را شارع مقدس، تعیین نموده است. و رأی و انتخاب و پذیرش مردم در ثبوت چنین مشروعیتی، بی تأثیر است.
اما مقبولیت و مشروعیت هریک از دیدگاه اسلام، جایگاه خاص خود را دارند، توضیح اینکه که در بینش اسلامی مشروعیت مقدم بر مقبولیت است. درواقع، مشروعیت یک نظام اساس و زیر بنای مقبولیت آن می باشد. از دیدگاه مکتب اهل بیت، هرگز نمی توان مقبولیت را مقدم بر مشروعیت دانیست. زیرا؛ مقبولیت شرط تحقق مشروعیت است، و ولایت الهی حاکم اسلامی، در صورتی تحقق خارجی پیدا می کند که مردم از آن استقبال نمایند، و با حضور مردم است که حکومت الهی عینیت پیدا می کند. به همین جهت است که حضرت علی علیه السلام در خطبة سه می فرماید: «...لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر وما أخذ الله علی العلماء ألا یقاروا علی کظة ظالم ولاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها ولسقیت آخرها بکأس اولها...» این فرمایش حضرت، اشاره به این معنا دارد که تا اقبال عمومی نباشد و مردم برای پذیرش حکومت امام معصوم علیه السلام آماده نباشند، تشکیل حکومت ظاهری برای امام لازم نیست. از این روی باید گفت که پذیرش مردم و مقبولیت عمومی حاکم در عمل شرط تحقق مشروعیت حکومت اسلامی است، و مادامی که به هر دلیل مقبولیت حاصل نشود، حاکم الهی وظیفه ندارد که بازور مردم را وادار به بیعت نماید.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، در سفارشی به حضرت علی علیه السلام می فرماید: «یابن ابی طالب لک ولاء أمتی فان ولوک فی عافیة واجمعوا علیک بالرضا فقهم بامر هم وان اختلفوا علیک فدعهم فیه فان الله سیجعل لک مخرجاً»[2] ای پسر ابی طالب سرپرستی مسلمین (بعد از من) برای توست پس اگر در کمال آرامش انتخاب نمودند و بارضایت بر گرد تو جمع شدند پس ادارة امور آنها را بدست گیر، واگر (در مورد جانشینی تو) اختلاف کردند، آنها را درکار شان رها کن، زیرا؛ بزودی خداوند برای تو گشایش ایجاد خواهد کرد. این دستور پیامبر گرامی اسلام، نیز اشاره به مسألة مقبولیت عمومی دارد.
در کتاب شریف نهج البلاغه، هرگاه سخن از بیعت و رأی مردم به میان آمده است، جنبة مقبولیت حکومت مطرح است، و اشاره به آن دارد که خلافت حضرت علی علیه السلام، علاوه بر مشروعیت الهی، دارای مقبولیت نیز بوده است. چنانچه یاد آور شدیم که تا مقبولیت مردمی وجود نداشته باشد، امام علیه السلام، اقدام به تشکیل حکومت نمی کند. و از طرف دیگر هرجا که در نهج البلاغه، سخن از حق مغصوب به میان آمده است، مراد بعد مشروعیت حکومت است، که حضرت از جانب خداوند، توسط پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، به این منصب انتخاب شده است و جملاتی از آن حضرت که می فرماید: «وطفقت ارتئی بین ان اصول بید جذا او اصبرعلی طخیة عمیاء یهرم فیها الکبیر ویشیب فیها الصغیرویکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه» در این اندیشه بودم که برای گرفتن حق خود با دست تنها، بپا خیزم، یا در این محیط ظلمانی، صبر پیشه نمایم، محیطی که پیران در آن فرسوده و خورد سالان پیر می شوند و مؤمن به سختی می افتد تا اینکه پروردگارش را ملاقات نماید.
این فرمایش حضرت همین منطق را تأیید می کند که حکومت آن حضرت علاوه بر اینکه دارای مشروعیت الهی بود، از مقبولیت عمومی هم برخوردار بود.
آیت الله معرفت«ره» در مورد رأی مردم و نقش آن در امامت می نویسد: «بیعت در آن عهد برای تأکید بر وفاداری و فراهم ساختن امکانات بوده است، و همانگونه که (بیعت مردم و پذیرش آنان) در امر رسالت نفش نداشته در امر زعامت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، نیز دخالتی نداشته، زیرا؛ (به اعتراف فریقین) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، از جانب خداوند به هر دو مقام منصوب شده بود و تأکید پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، برای گرفتن بیعت تنها برای تحکیم و تثبیت پایه های حکومت خود و فراهم ساختن امکانات بوده است. و بیعت گرفتن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، در روز عید غدیر از مسلمانان در بارة مقام ولایت برای امیرالمؤمنین علیه السلام، گرفت، بر همین منوال بود، و همچنین پس از آنکه علی علیه السلام را بطور صریح برای خلافت و امامت بعد از خود منصوب نمود از مردم برای او بیعت گرفت تا پایه های حکومت او را تثبیت کند.[3]
بنا بر این، خلاصة پاسخ این می شود که بحث مقبولیت با مشروعیت کاملاً متفاوت است، در مواردی که آقایان به آنها استدلال کرده اند، خلط مبحث نموده اند، مقبولیت را به جای مشروعیت گذاشته اند. و این درست است که أئمه علیهم السلام، در هر حالی خلیفة پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، هستند و امام مردم می باشند. اما این خلفا برای تشکیل حکومت ظاهری نیاز به اقبال و پذیرش مردم دارند.
شبهة دوم
برخی از متعصبین در راستای همان شبهة اول، شبهة دیگری را مطرح کرده اند که امیر المؤمنین علی علیه السلام، در استناداتش در مورد حکومت، به بیعت مردم استناد نموده است و این بیانگر این است که حضرت، حکومت سه خلیفة قبل از خود را نیز مشروع می دانسته، و این نشان می دهد که رأی مردم و یا آراء شورای اهل حل و عقد، مشروعیت آور است، پس حکومت خلفای سابق نیز از نظر ایشان مشروع بوده است.
جواب شبهه دوم
در جواب این شبهه باید گفت: اولاً این نوع استدلال ها را حضرت در مقابل معاویه، طلحه و زبیر و افرادی استفاده کرده است که زبان و منطق آنها برای پذیرش خلیفه و مشروعیت آن، رأی مردم و نظر شورا، بوده است. و از باب احتجاج به اصولی است که خصم صحت آنها را قبول دارند و حضرت خواسته تا از طریق مشروعیت مورد قبول خود شان با آنها احتجاج نماید. به همین منظور حضرت در نامة پنجاه و چهارم، می فرماید: «اما بعد، فقد علمتما و إن کتمتما أنی لم أرد الناس حتی أرادونی ولم أبایعهم حتی بایعونی، و إنکما ممن أرادنی وبایعنی وإن العامه لم تبایعنی لسلطان غالب ولا لعرض حاضر»
اما بعد، شما می دانید گرچه پنهان می دارید که من برای حکومت در پی مردم نرفتم تا آنان بسوی من آمدند و من قول بیعت ندادم تا اینکه آنان با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستند و بیعت کردند، همانا بیعت عموم مردم با من نه از روی ترس و قدرتی مسلط بود و نه برای به دست آوردن متاع دنیا.
ویا حضرت در نامة ششم خطاب به معاویه می فرماید: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر وعمر وعثمان علی ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشاهد أن یختار ولا للغائب أن یرد و انما الشوری للمهاجرین والانصار فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماماً کان ذلک لله رضیٌ فإن خرج عن امرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه الی ما خرج منه...»
ثانیاً، امام علیه السلام، در این قسم از مطالب اشاره به همان بعد مقبولیت عمومی و مردمی حکومت دارد که هر حاکمی برای تشکیل حکومت باید از مقبولیت مردمی برخوردار باشد، نه اینکه امام علیه السلام، بخواهد با رأی مردم مشروعیت حکومت خود را به اثبات برساند.
این یک اصل مسلم و قطعی در نزد امامیه است که رأی مردم مشروعیت نمی آورد. به همین جهت است که رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی«ره»، در هنگام تنفیذ رؤسانی محترم جمهور از واژة نصب استفاده می کردند، و به عنوان نمونه در تنفیذ حکم ریاست جمهوری مرحوم شهید رجائی چنین آمده است: «وچون مشروعیت آن باید با نصب فقیه ولی امر باشد اینجانب رأی ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم و مادام که ایشان در خط اسلام عزیز و پیروی احکام مقدس آن می باشند و از قانون اساسی ایران تبعیت و در مصالح کشور و ملت عظیم الشأن در حدود اختیارات قانونی خویش کوشا باشد، و از فرامین الهی و قانون اساسی تخطی ننماید، این نصب و تنفیذ به قوت خود باقی است. و اگر خدای ناخواسته بر خلاف آن عمل نماید مشروعیت آن را خواهم گرفت.»
(صحیفة نور، ج15، ص 76. به نقل از پرسشها و پاسخهای آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، جلد اول ص 56.)
1. ابن ابی الحدید معتزلی شرح نهج البلاغه ، ج 7، ص 43، ج 14، ص 36، و ج 9، ص 329.
2. حاجی نوری، مستدرک، ج11، ص 87.
3. محمد هادی معرفت، ولایت فقیه، ص 85-86.
کلمات کلیدی: پاسخ به شبهات
مقدمه
در هر نظام حکومتی، کارگزاران از اهمیت خاصی برخوردارند، حکومت بدون توجه به نقش کارگزاران صالح و مدبر نمی تواند به اهداف خود نائل شود. برای اینکه جامعه ای بتواند روی سعادت را ببیند و امور آن اصلاح گردد، باید کارگزاران حکومتی افراد لایق و متعهد باشند.
وقتی که به نهج البلاغه مراجعه می کنیم، می بینیم که حضرت علی علیه السلام، در جا های مختلف، مردم را به مسأله کارگزاران توجه می دهند که مبادا مدیران بی لیاقت بر سر کار آیند و جامعه و مردمان را به تباهی کشانند، چرا که اگر حساسیت مردم نسبت به چگونگی رفتار زمامداران از بین برود، آنگاه افراد بی لیاقت و فاقد صلاحیت در مراتب زمامداری قرار گرفته و جامعه را به تباهی می کشند. حضرت در نامه ای به اهل مصر می نویسد: «ولکننی آسی أن یلی أمر هذه الامة سفهاؤها وفجارها، فیتخذوا مال الله دولاً وعباده خولاً، والصالحین حرباً والفاسقین حزباً»[1] همانا من بیم دارم که نابخردان و بدکاران زمام امور مملکت را به دست گیرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بردگی خود گیرند و با صالحان به دشمنی برخیزند و فاسقان را دارودستة خود سازند.
یکی از الگوهای بسیار مناسب، در جهت کار آمد بودن حکومت، سیره مولا امیرالمؤمینن علی علیه السلام در دوران زمامداری ایشان است که هم از باب سنت و هم از جهت مدیریت معقول، می تواند به عنوان الگوی احسن، سرمشق جوامع اسلامی قرار بگیرد. به همین منظور این مختصر، در پی بررسی ویژگیها و وظایف مدیران دولتی از دیدگاه نهج البلاغه، است. که بطور خیلی خلاصه برخی از ویژگیهای مدیران دولتی و وظائف آنها را یاد آور خواهیم شد.
ومن الله التوفیق
تعریف مدیریت دولتی
الف- مفهوم مدیریت
مدیریت و ادارة جوامع بشری یک بحث عام و فراگیر است که متفکران و اندیشمندان، مذاهب و مکاتب مختلف جهان با توجه به فرهنگ و شرائط حاکم بر آن جامعه، به آن پرداخته اند، و هریک به جنبة خاصی توجه نموده اند و آن را تعریف کرده اند. مثلا تیلور در «مدیریت تیلوریسم» بیشترین توجه را به اضافة تولید دارد و به کار گران، به عنوان ابزار نگاه می کند. و با این دید مدیت را تعریف می کند. یا استاخونوف روسی در بحث مدیریت بیش از حد به کار گران توجه می نماید و شعار کمون اولیه و حذف مالکیت خصوصی را مطرح می کند. از اینجا دانسته می شود که نگاه به مدیریت، بستگی به آراء و افکار افراد دارد. حال اگر بخواهیم که یک تعریف جامع از آن داشته باشیم، در قدم اول باید انسان ها را بشناسیم تا بتوانیم نیازمندی های واقعی آنها را درک نمائیم. از آنجائی که انسان موجود ناشناخته است، و تنها آفریدگار او، صلاح و فساد اورا بدرستی می داند، از این رو، باید در این مسأله، از تعالیم اسلامی استفاده شود و از رهنمود های پیشوایان الهی کمک گرفته شود. بنابراین؛ مدیریت را از دیدگاه اسلام، به صورت عبارت ذیل بیان نموده اند: «شیوة بکارگیری منابع انسانی و امکانات مادی، برگرفته از آموزه های اسلامی، برای نیل به اهدافی که متأثر از نظام ارزشی اسلام است»[2] را مدیریت اسلامی گویند.
ب- مفهوم دولت
واژة «دولت» از نظر لغوی، ازمادة «دول» به معنی گردیدن است. وقتی گفته میشود «دالة الایام» و یا «دال الزمان دولة»، یعنی ایام گردش کرد و زمانه دگرگون شد.[3] در قرآن کریم آمده است: «وتلک الایام نداولها بین الناس»[4] آن ایام را بین مردم می گردانیم. (گاهی به قومی وگاهی به قوم دیگر می دهیم.) طبرسی در ذیل آیة مبارکة فوق آورده است که «دولة» به ضم دال و فتح آن دو لغت است و گفته شده که به ضم دال به معنای مال و به فتح آن در جنگ استعمال میشود.[5]
راغب اصفهانی در مفردات می نویسد: «الدَولة والدُولة واحدة، وقیل؛ الدُولة فی المال والدَولة فی الحرب والجاه»[6] دولت به ضم دال و فتح آن هر دو به یک معنا است، و برخی گفته اند که دولت به ضم دال، در مورد مال بکار میرود ولی دولت به فتح دال به معنای جنگ و جاه و مقام استعمال می شود.
بنابر این آنچه از این گفتار قابل استفاده است، این است که «دولت» در لغت به معنای قدرت، و بدست آوردن اموال و رسیدن به بزرگی و جاه و مقام، میباشد. روی آوردن دولت به کسی به مفهوم روی آوردن قدرت و مکنت به اوست. در واقع هر چیزی که برای انسان توانائی بیاورد، دولت شمرده می شود. پس نتیجه این می شود که در مفهوم دولت، قدرت نهفته است. اما از نظر اصطلاحی که امروزه به هیئت وزیران دولت گفته میشود، از این رو است که این مجموعه در مرکز قدرت قرار گرفته اند و هستة مرکزی قدرت در اختیار آنان است.
در کلام امیر المؤمنین علی علیه السلام، نیز این واژه به معنای قدرت آمده است. در نامة به حارث همدانی می خوانیم: «واکظم الغیظ، وتجاوز عند المقدرة، واحلم عند الغضب، واصفح مع الدولة، تکن لک العاقبة»[7] خشمت را فرو خور، و به هنگام توانایی، گذشت کن و در وقت تند خویی، شکیبا باش، و به هنگام قدرت از انتقام خودداری کن، تا پاداش نیک نصیبت گردد. در جای دیگر آن حضرت میفرماید: «دولة الملوک فی العدل»[8] قدرت و سلطنت پادشاهان در صورتی دوام پیدا می کند که به عدالت رفتار نمایند. در قصار دیگر آمده است: «للحق دولة»[9] برای حق دولت وسلطنتی است. (بناچار روزی خواهد رسید که حق بساط باطل را درهم خواهد پیچید.)، یا «لکل دولة برهة»[10] برای هر دولتی زمانی است. یعنی هر قدرتی مدت زمان معین دارد، و هیچ دولتی پاینده نیست.
نتیجه؛ با دقت در این بیانات حضرت، می توان دریافت که دولت در اندیشة سیاسی آن حضرت، به مفهوم نهاد دارندة قدرت است و حکومت سازمانی است که حق استفاده از قدرت را دارد.
ضرورت و اهمیت مدیریت
بحث مدیریت در جامعه، یکی از بحثهایی مهمی است که قوام جامعه به آن بستگی دارد، و هیچ جامعه ای نمیتواند، بدون مدیریت دوام پیدا کند، و این یک اصل مسلم و پذیرفته شده است که مجتمع انسانی بدون مدیریت به کمال نمی رسد. حضرت علی علیه السلام، در این مورد میفرماید: «لابد للناس من أمیر بر او فاجر»[11] چاره ای نیست برای مردم که امیر(مدیر)، داشته باشند خواه نیکو کار باشد یا بد کار. یا در خطبة 146، میفرماید: «مکان القیم بالامر مکان النظام من الخرز، یجمعه و یضمه» جایگاه مدیر در جامعه مانند جایگاه رشته ای است که مهره ها را در کنار هم قرار می دهد و برخی را به برخی دیگر ضمیمه می کند. از این جهت است که بحث از مدیریت، بحث از یک ضرورت غیر قابل انکار است. هرجا ملتی، امتی، قبیله ای، گروهی و جمعی وجود دارد، برای رفع نیاز های شان، نیازمند مدیریت هستند. زیرا؛ در جامعه افراد گوناگون با آراء متفاوت زندگی می کنند، و هر روز سطح دانش افراد فزونی می یابد و تجربیات گوناگون بدست می آورند، اختراعات و اکتشافات شگفت آوری، افق های تازه ای را پیش روی شان قرار می دهد. در مبحث مدیریت نیز اشکال گوناگون آن ضرورت پیدا می کند، که زمینه های مختلف، احتیاج به دستور العمل های صحیح و متناسب با نیاز ها و منطبق با واقعیت ها دارد.
ازطرف دیگر، از آنجائی که مدیریت با فرهنگ رابطة تنگاتنگ دارد، ضروری است که فرهنگ های مختلف، مدیریت های مختلف داشته باشند. به همین سبب است که ضرورت جدایی مدیریت غربی با مدیریت شرقی، پیش می آید، زیرا؛ مدیریت غربی نمی تواند پاسخ گوی نیاز های فرهنگی ممالک اسلامی باشد، چونکه مسلمانان در جوامع اسلامی، مطیع فرامین الهی هستند، رضایت و خوشنود خداوند متعال را سرلوحة زندگی شان قرار می دهند و سعادت شان را در گرو، رضایت خالق شان می دانند. لذاست که در جامعة اسلامی مدیریتی ضرورت پیدا می کند که دستورات آن مطابق با قوانین الهی و بر گرفته شده از سیرة پیشوایان الهی، باشد.
کلمات کلیدی: