مقدمه
از آنجایی که خداوند انسان را مختار آفریده و به او آزادی عمل داده است، بطوری که در هنگام انجام هر عملی، نسبت به فعل و ترک آن مختار است. از طرف دیگر، انسان ناچار است که با افراد همنوع خودش زندگی کند، تا به وسیلة تعاون همنوعان شان، نیاز های همگی برطرف گردد؛ بدین ترتیب اجتماع شکل میگیرد. و این هم بدیهی است که اجتماع قوام نمی یابد، مگر با جاری شدن قوانین، بدین صورت حکومت بوجود می آید، تا قوانین را در اجتماع پیاده کند. بنابراین؛ تک تک افراد اجتماع، باید قسمتی از آزادی خود را فدای قانون کند و از آزادی مطلق و بی قید و شرط خود چشم بپوشد، تا بقیة افراد اجتماع نیز به قسمتی از آزادی خود دست یابند.
حال حاکمی که قدرت را در دست گرفته، اگر صالح باشد، تلاش میکند که بر اساس منافع و مصالح اجتماع، امر و نهی نماید. به همین منظور یکی از شؤنی انبیای الهی، حکومت است، که زمینه رشد و تعالی مردم را برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت فراهم نمایند.
البته باید توجه داشت که حکومت در آموزه های قرآنی، به معنای خلافت و ولایت از سوی خداوند، برای بستر سازی و کمال یابی بشر است. به همین جهت است که در قرآن کریم، یکی از اهداف مهم بعثت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، تزکیة نفوس و تعلیم و تربیت، بیان شده است که؛ «هوالذی بعث فی الامین رسولا منهم یتلوا علیهم ءایاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة»[1] ابتدا مردم باید سخن حق را بشنوند، و آیات الهی را استماع کنند، در مرحلة بعد کتاب الهی را فراگیرند، در مرحلة سوم بوسیلة سنت، حکمت آیات الهی را درک نمایند، تا اینکه کلام الهی در عمق جان شان نفوذ نماید، و همة اینها مقدمه است برای رسیدن به تزکیه که همان هدف اصلی از بعثت است.
بنابراین؛ در نوشتة حاضر، تلاش شده است که در راستای تعلیم و تربیت، به یکی از عوامل مهم تعلیم و تربیت، تحت عنوان «نقش حکومت در تعلیم و تربیت از دیدگاه نهج البلاغه» بپردازد.
وماتوفیقی الا بالله العظیم.
تعریف واژه های کلیدی
الف- تعلیم
تعلیم در لغت به معنای آموزش دادن، آموختن و یاد دادن است. اما در اصطلاح به معنای انتقال اطلاعات، آموزه ها، و مفاهیم به یاد گیرنده است، خواه بطور رسمی باشد یا غیر رسمی. از نظر سطحی اینگونه دانسته میشود که تعلیم القاء موضوعی به ذهن شاگرد، توسط استاد است، که شاگرد به تقلید از استاد مطلبی را یاد میگیرد و آن را تکرار میکند. اما در حقیقت تعلیم ژرف تر از این است، زیرا؛ اگر دقت کنیم در مییابیم که تعلیم ایجاد دگرگونی در متعلم، و متحول ساختن او از حالت جهل به حالتی است که موجب رشد عقلی و استقلال فکری او میشود.
مسئله تعلیم در اسلام از چنان اهمیتی برخوردار است که خداوند متعال در اولین آیات وحی میفرماید: «إقرأ باسم ربک الخلق خلق الانسان من علق... الذی علم بالقلم علم الانسان مالم یعلم»[2] بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان کسی که انسان را از خون بسته خلق کرد... همان کسی که به وسیلة قلم تعلیم نمود، و به انسان آنچه را که نمیدانست تعلیم کرد.
ب- تربیت
تربیت در لغت به معنای پروراندن، پرورش دادن، رشد دادن، افزایش دادن، و اخلاق و آداب را به کسی آموختن است. اما تربیت در اصطلاح به معنای فراهم کردن زمینه ها، برای شکوفا سازی استعدادهای بالقوه انسان در جهت مطلوب میباشد. به عبارت دیگر، تربیت، فعالیت منظم و مستمر در جهت کمک به رشد جسمانی، دینی، اخلاقی، اجتماعی و عاطفی است، و بطور کلی به پرورش و شکوفایی متربی بگونه ای که نتیجة آن در شخصیت متربی، بویژه در رفتار های او ظاهر شود را تربیت گویند.
تربیت از دیدگاه اسلام؛ عبارت است از به فعلیت رساندن قوای انسان، و پرورش دادن استعداد های او به منظور ایجاد تعادل و هماهنگی در آنها، بگونه ای که منجر به شناخت خداوند، و اطاعت از او، و رسیدن به کمال سعادت دنیوی و اخروی و جلب رضایت الهی گردد.
از نظر اسلام، کمال تربیت در این است که انسان متخلق به اخلاق الهی شود، و مؤدب به آداب الهی گردد. در فقه الرضا آمده است که: «ان جبرئیل(ع) أهبط الی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم، فقال یارسول الله إن الله عزوجل یقرأ علیک السلام، و یقول لک اقرأ بسم الله الرحمن الرحیم، لاتمدن عینیک إلی ما متعنا به أزواجا منهم الایة فأمر النبی صلی الله علیه وآله وسلم، منادیا ینادی من لم یتأدب بأدب الله تقطعت نفسه علی الدنیا حسرات»[3] جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، نازل شده، عرض کرد، یا رسول الله خداوند عز وجل به تو سلام میرساند و میفرماید که بسم الله الرحمن الرحیم، را قرائت کن و به آنچه اصنافی از کفار را به آن بهره مند ساختیم چشم مدوز. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، فرمان داد که منادی میان مردم ندا دهد، که هرکس به آداب الهی تربیت نشود، با غصه و حسرت از این دنیا میرود.
ج- حکومت
حکومت از ریشه «حکم» به معنای فرمان، قضاوت، و ممانعت کردن است.[4] مراد از ممانعت، منع از ظلم و جور است. ابن فارس در توضیح این واژه میگوید: حکم را حکم گویند برای اینکه از ظلم و جور جلو گیری میکند، همچنان که افسار حیوان را «حکمة» میگویند، چون؛ حیوان را از حرکت و سرکشی باز میدارد. در لغت نامه های فارسی هم حکومت به معنای فرمانروایی، سلطنت، پادشاهی، داوری و قضاوت، و فرمانروایی بر یک شهر و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم، آمده است.[5]
حکومت در اصطلاح
برای معنای اصطلاحی حکومت، تعریف های مختلفی بیان شده است که ما در اینجا به یک تعریف اکتفا میکنیم.
حکومت عبارت است از فرمانروایی یک شخص و یا یک هیأت حاکمه و یا هیأت های مختلف بر جامعه ای به منظور تنظیم و اصلاح امور اجتماعی و انتظام امر معاش آن جامعه.[6]
اهمیت و ضرورت تعلیم و تربیت
اولاً، تعلیم و تربیت لازمة زندگی است، و انسان در تمام مدت عمر، همواره در حال تعلیم و تربیت است، منتهی نقش آن در دوران کودکی خیلی پررنگ تر از مراحل میانسالی و کهنسالی است. به همین جهت است که حضرت علی علیه السلام، میفرماید: «العلم فی الصغر کالنقش فیالحجر»[7] دانش آموختن در کودکی، چون نقش برسنگ است. یا اینکه حضرت در نامة 31، میفرماید: «و إنما قلب الحدث کالارض الخالیة، ما ألقی فیها من شیء قبلته» همان قلب نوجوان مانند زمین خالی است، هر بذری که در آن افشانده شود، می روید.
ثانیاً، تعلیم و تربیت نقش اساسی در رشد و تکامل جامعه دارد. چونکه؛ تعلیم و تربیت در همة ابعاد و زمینه ها، به پرورش استعداد های انسان میپردازد و انسان را متوازن و متعادل و همه جانبه پرورش میدهد. در این صورت است که انسان، علاوه بر رشد اخلاقی، عقلانی، رفتاری و جسمی، در ترقی و پیشرفت اجتماعی در ابعاد مختلف آن تأثیر میگذارد. به همین جهت است که صاحب نظران بسیاری بر این نکته تأکید دارند که مشخصه یک جامعه سالم و رشد یافته، تنها داشتن موقعیت جفرافیایی خوب و یا معادن متنوع و منابع مالی و اقتصادی و امور دیگر نیست، بلکه این نظام تربیتی و تعلیمی سالم و مترقی است که افراد جامعه را به سوی آزادی، استقلال فکری و ابتکار و خلاقیت، رهنمون میسازد، و افراد تربیت شده در چنین فضایی میتوانند کشور را در زمینه های مختلف علیمی، سیاسی، اقتصادی و غیره، به شکوفایی برسانند.
نقش حکومت در تعلیم و تربیت
یکی از ارکان مهم حکومت اسلامی، نشر فرهنگ صحیح تعلیم و تربیت است. زیرا؛ انسان یک موجود فرهنگی است، به این معنا که اعمال و رفتار انسانها، بازتابی از مجموعة تفکرات و آگاهی های آنهاست. به همین جهت، هر گونه اصلاح و دگرگونی در وضع جامعه، بدون نفوذ در فکر و روح افراد آن جامعه، امکان پذیر نیست. جالب اینکه در برنامة حکومت اسلامی که از متن قرآن مجید و سنت قطعی استنباط میشود، روی مسائل فرهنگی، تعلیم و تربیت، تبشیر و انذار، فراوان تکیه شده است و برنامه های گوناگونی در اشکال مختلف برای این معنا در نظرگرفته شده است.
تربیت حاکم قبل از تربیت رعیت
در قدم اول، لازم است که خود حاکم تربیت شده باشد. بهترین و مؤثر ترین روش تربیتی هم این است که انسان با عمل خویش دیگران را تربیت نماید، بویژه حاکم اسلامی که در رأس قدرت قرار دارد و بر همة نهاد های حاکم جامعه نظارت دارد، تنهای نیروی بازدارند او تقوای الهی و مؤدب شدن به آداب الهی است که میتواند در مورد او نقش ناظر را ایفاء نماید.
حضرت علی علیه السلام میفرماید: «من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره ولیکن تادیبه بسیرته قبل تادیبه بلسانه»[8]
هر کس که خود را به پیشوایى مردم میگمارد، باید پیش از تعلیم دیگرى نخست به تعلیم خود بپردازد و به جاى آن که به گفتار، دیگرى را تربیت کند، باید به رفتار ادب نماید.
امام علیه السلام، بر کسی که پیشوایی مردم را به عهد دارد، لازم میداند که نخست خویشتن را تعلیم دهد، یعنى: نسبت به آدابى که داناست خویشتن را تمرین دهد تا رفتار و گفتارش موافق علم و آگاهىاش باشد، براى این که مردم براى پیروى از آنچه از رفتار و حالات پیشوایان ببینند آمادهترند تا گفتار تنها، بخصوص وقتى که در رفتارها خلاف آن را مشاهده کنند، این خود باعث بدگمانى در گفتههاى او شده، و سبب میگردد که مردم به او اعتماد نکنند، و او را مصداق آیة مبارکه قلمداد نمایند که :«کبر مقتاً عند الله أن تقولوا مالاتفعلون»[9]
نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگوئید که عمل نمىکنید. و این بر خلاف تربیت است.
به همین جهت، بر حاکم اسلامی و مدیران دولتی، فرض است که در اصلاح خود بکوشند که اصلاح مردم متوقف بر اصلاح خود اینهاست. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، میفرماید: «لایصلح عوام امتی الا بخواصها، قیل ما خواص امتک یا رسول الله(ص)، فقال خواص امتی اربعة الملوک والعلماء والعباد والتجار، قیل کیف ذلک؟ قال(ص)؛ الملوک رعاة الخلق، فاذا کان الراعی ذئباً فمن یرعی الغنم...»[10] عوام امت من اصلاح نمیشوند، مگر اینکه خواص آنها اصلاح شوند، عرض شد یا رسول الله(ص)، خواص امت تو کیست؟ حضرت فرمود؛ خواص امت من چهار گروه هستند، حاکمان، علماء، عابدان و تجار. دو باره سؤال شد که چگونه اصلاح عامة مردم به این چهار گروه بستگی دارد؟ حضرت فرمود: حاکمان سرپرستان مردمند و به منزل چوپان میمانند، اگر چوپان گرگ باشد، آنوقت چه کسی از گوسفندان نگهبانی میکند؟...
حضرت علی علیه السلام، میفرماید: «الملک کالنهر العظیم تستمد منه الجداول، فإن کان عذبا عذبت وإن کان ملحا ملحت»[11] حاکم و زمامدار، همچون رود خانة پهناور میماند که جویبار های کوچک از آن جاری میشود، پس اگر آب درون آن رود خانه بزرگ شرین و گوارا باشد، آب جاری در جویبار ها نیز شرین و گوارا خواهد بود، ولی اگر شور باشد، آب آنها نیز شور خواهد بود.
از این بیانات گهربار، بخوبی دانسته میشود که نقش تربیتی حاکم تا چه حد، در اصلاح مردم مؤثر است. حضرت علی علیه السلام، در خطبة 216، میفرماید: «فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة» رعیت اصلاح نمیشود مگر اینکه حاکمانشان و والیانشان اصلاح شده باشند. رفتار حاکم بازتاب بسیار وسیعی در رفتار رعیت دارد؛ بخاطر اینکه «فان الناس علی دین ملوکهم» مردم در دین پادشاهان و پیشوایان شان هستند.
وظایف حاکم
از دیدگاه اسلام، مهمترین هدف حکومت این است که زمینة رشد و تعالی فرد و جامعه را فراهم نماید، تا استعدادها در جهت کمال مطلق شکوفا گردد. حضرت علی علیه السلام، آموزش همگانی، رشد اخلاقی، و بستر سازی برای شکوفا شدن کمالات انسانی را از امور سیاسی حکومت معرفی مینماید و میفرماید: «فاما حقکم علی فالنصیحة لکم، وتوفیرفیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا وتأدیبکم کیلا تعلموا»[12] حقوق شما بر من آنست که شما را پند و اندرز داده نصیحت کنم، و بیت المال را در راه شما صرف کنم و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانی نجات یابید و شما را تربیت نمایم تا آداب و رفتار اجتماعی را فرا گیرید و آگاه شوید.
امام علیه السلام، در این فراز شریف چهار تا حقوق برای رعیت بیان میکند که از وظایف حاکم اسلامی که آنها را رعایت نماید.
حضرت در جای دیگر به وظایف حاکم اشاره میکند که: «لیس علی الامام الا ما حمّل من أمر ربه؛ الابلاغ فی الموعظة، والاجتهاد فیالنصیحة، والاحیاء للسنة، واقامة الحدود علی مستحقیها واصدار السهمان علی اهلها»[13] بیگمان امام جز آنچه که از جانب خداوند مأمور است وظیفه ای ندارد، و آن، تبلیغ اوامر الهی و کوشش در اندرز و خیر خواهی، و احیای سنت، و اقامة حدود بر کسانی که مستحق آن هستند، و باز گردانیدن حقوق ستمدیدگان است. حضرت در این خطبه به پنج تا از وظایف حاکم اسلامی اشاره میکند:
1- الابلاغ فی الموعظة: با پند و اندرز فرمان خدا را برای مردم اعلام نماید.
2- الاجتهاد فى النصیحة; در خیر خواهى مردم کوشش نماید.
3- الاحیاء للسنة: احیاى سنت و رفتار بر طبق روش پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، را پیشة خویش قرار دهد.
4- اقامة الحدود على مستحقیها؛ اقامه حدود کند بر آن کس که مستحق کیفر است.
5- اصدار السهمان على اهلها: از بیت المال سهم و نصیب هرکس را به اهلش برساند.
هر یک از این مواد مذکور، از عوامل بسیار مؤثر تربیتی هستند، که اگر از طرف حاکم به مرحلة اجرا درآید، میتواند بسیاری از مشکلات جامعة اسلامی را برطرف.
چارچوب کلی نظام اسلامی
حضرت علی علیه السلام، در عهد نامة مالک اشتر، وقتی که چارچوب کلی حکومت اسلامی را برایش بیان میکند میفرماید: «جبایة خراجها، وجهاد عدوها، واستصلاح اهلها، وعمارة بلادها»[14] از وظایف حاکم اسلامی است که مالیاتهای آن سرزمین را جمع آوری کند، و با دشمنان آن کشور بجنگد، و زمینة اصلاح اهل آن سامان را فراهم نماید، و به عمران و آبادی شهر ها، قصبات، روستا ها و قریه های آن بپردازد.
از این دستور العمل حکومتی حضرت دانسته میشود که برنامه های حکومت اسلامی باید زمینه را برای اصلاح مردم فراهم کند. اگر مالیات در یافت میکند، یا جهاد دارد و یا به فکر آبادانی شهر هاست، باید همة اینها در جهتی بکار گرفته شود که زمینه ساز اصلاح مردم باشد.
فرق اصلاح و استصلاح
حضرت در این فراز نورانی میفرماید؛ «استصلاح اهلها»، ولی «اصلاح اهلها» ندارد. حضرت نمیفرماید که حاکم باید مردم را اصلاح کند، چون که؛ اصلاح مردم در اختیار حاکم نیست، بلکه اصلاح مردم در دست خود شان است. فرق «اصلاح» با «استصلاح» در همین است که اصلاح مربوط به خود شخص است و استصلاح زمینه سازی برای اصلاح می باشد. زیرا؛ هیچ حکومتی نمی تواند مردم را مجبور به اصلاح کند. اما مالیات گرفتن، اعزام سرباز برای مبارزه بادشمن و آبادانی شهرها، اینها میتوانند با اجبار باشد، ولی اصلاح مردم اینگونه نیست، اجبار در آن نمیتواند کار ساز باشد، به همین جهت است که حضرت «استصلاح اهلها» فرموده است، یعنی برنامه های حکومتی باید زمینه اصلاح را فراهم کند، تمام برنامه ها باید به صورتی باشد که اگر مردم بخواهند در راه اصلاح قدم بردارند، مانعی برسر راه شان وجود نداشته باشد. و وجه امتیاز حکومت اسلامی با سایر حکومت ها، هم در همین است. سایر حکومت ها، نیز آبادانی شهرها، مبارزه با دشمن و تأمین در آمد ها از اهداف مهم شان است، امروزه حکومتی را موفق میدانند که توانسته اند فرهنگ مالیات را در بین مردم رواج دهند، و قدرت نظامی خوبی داشته باشند، و در عمران و آبادانی کشور قدمهای بلندی برداشته باشند. اما به اصلاح و تربیت مردم کاری ندارند، اگر صحبت از اصلاح هم میشود تنها به جنبه های مادی و دنیوی آن نظر دارند.[15]
بنابر این؛ مهمترین وظیفة حاکم اسلامی، این است که زمینة رشد، و شکوفای استعداد ها، را در جامعه، آماده نماید، و آنها را در جهت کمال انسانی، هدایت نماید. بجهت اینکه حاکم اسلامی، نهاد های مهم تربیتی را در اختیار دارد.
عوامل مؤثر تربیتی- حکومتی
نماز جمعه
یکی از این عوامل نماز جمعه است که هر هفته در جامعة اسلامی، اقامه میگردد، و امت اسلامی، در آن شرکت مینمایند. حاکم اسلامی از طریق تعیین امام جمعه و تعیین سیاست های کلی تربیتی، میتواند نقش مهم را در تربیت افراد جامعه ایفا نماید.
آموزش و پروش
یکی دیگر از عوامل مهم تربیتی وزارت آموزش و پرورش است، که سیاست های کلی نظام آموزشی جامعه از طریق، محتوای کتاب ها، فضای آموزشی، و تربیتی مدارس، توسط مدیران دولتی تعیین و به مدرسه ها ابلاغ میگردد. در خود مدرسه هم عوامل دیگر، مانند همکلاسی ها، مدیران مدرسه، کارگزاران مدرسه، معلمان و مربیان، برنامه های تربیتی- تفریحی که در قالب اردو ها و برنامه های فوق العاده برگزار میشود، میتوانند در جهت تربیت دانش آموزان مؤثر واقع شوند.
رسانه های جمعی
یکی دیگر از عوامل بسیار مؤثر در تربیت رسانه هاست، که اینها نقش آموزشی، الگودهی و تقویتی دارند. اینها خود به انواع مختلف تقسیم میشوند. الف- صوتی، مثل رادیو، تلفن و... ب- تصویری، مانند تلویزیون، انترنت و...، ج نوشتاری؛ مثل روز نامه ها، مجلات و... برخی از اینها وابسته به حکومت است و برخی دیگر، در اختیار نهاد های مختلف جامعه قرار دارند، منتهی دولت بر همة اینها نظارت دارد. این تنها اختصاص به حکومت اسلامی ندارد و همة حکومت های امروزی، به خاطر اهمیتی که رسانه ها، در تعیین سرنوشت جامعه دارند،این نقش نظارتی را ایفا میکنند.
درست به همین دلیل است که در جوامع امروزی، برای رسیدن به اهداف مختلف سیاسی، اجتماعی، نظامی و اقتصادی، تلاش فراوان صورت میگیرد، که برای سلطه بر جامعه ای، ابتدا در رسانه های آن ملت نفوذ نمایند. و با تبلیغات گسترده از داخل و خارج آن کشور را به سمت سوی دلخواه، بحرکت در آورند. از همین روست که در عصر حاضر، وسائل ارتباط جمعی، مهمترین رکن هرجامعه، به حساب میآید و سرمایه گذاری های کلانی را در این رابطه انجام میگیرد.
عوامل موثر در تربیت به اینها منحصر نمیشود، اما از اینجایی که این مختصر بیش از این گنجایش ندارد، به همین اندازه اکتفا میشود.
پاورقی
[1] . سوره جمعه، آیه 2.
[2] . سوره علق، آیه 1.
[3] . منسوب به امام رضا علیه السلام، الفقه- فقه الرضا. ص 364، مشهد، ناشر؛ مؤسسه آل البیت علیهم السلام، 1406هـ.ق، چ اول.
[4] . احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 2، ص 91، قم: انتشارات، اسماعلیان.
[5] . محمد معین، فرهنگ معین، ذیل ماده حکم، فرهنگ عمید ج2، باب حاء.
[6] . علی عطایی، حکومت اسلامی، ص 6.
[7] . حلوه های حکمت، ص 420.
[8] . نهج البلاغه، حکمت 73، صبحی صالح.
[9] . سورة صف، آیه 3.
[10] . اثنی عشریة، یا المواعظ العددیة، ص 83.
[11] . ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج20، ص 279.
[12] . نهج البلاغه، خ 34، صبحی صالح.
[13] . نهج البلاغه، خ 105، صبح صالح.
[14] . نهج البلاغه، نامه، 53.
[15] . رضا استادی، بیست مجلس پیرامون عهد نامه مالک اشتر، ص 122.
کلمات کلیدی:
مقدمه
یکی از بزرگترین نعمت هایی که خداوند به انسان داده است، نعمت زبان است، خداوند متعال در قرآن کریم، سورة مبارکة الرحمن، در مورد عظمت آن می فرماید: «... خلق الانسان علمه البیان». خداوند انسان را آفرید و به او بیان تعلیم داد. در این آیة شریفة، تعلیم بیان مقدم بر تمام نعمت ها شده است و این بیانگر اهمیت اوست. شاید بتوان گفت که سرّش این است که زبان مهمترین وسیلة اربتاطی انسان با انسانهای دیگر، و وسیله ای برای نقل و مبادلة اطلاعات و معلومات از قومی به قوم دیگر، و از نسلی به نسل دیگر است، بدون اینکه هزینه ای به همراه داشته باشد، با سهولت تمام این کار را انجام می دهد. حال اگر این وسیلة ارتباطی نبود، هرگز انسان قادر نبود که تا این حد در علم و دانش و تمدن مادی و مسائل معنوی ترقی کند.
از طرف دیگر هرچند این زبان جِرمش کوچک، ولی اطاعت و جُرمش خیلی بزرگ است، زیرا؛ ایمان و کفر جز با شهادت آن معلوم نمی شود. همین طور اگر چیزی از امور دنیا و آخرت را بدانیم، نیازمند این زبان هستیم. دامنة فعالیت زبان به حدی گسترده است که هیچ موجود و یا معدومی نیست مگر اینکه زبان از آن سخن می گوید، به اثبات یا نفی آن می پردازد. و این خاصیت در دیگر اعضاء یافت نمی شود. پس، با توجه به اینکه جولانگاه زبان در خوبی ها وسیع و در بدی ها هم دامنش گسترده است، ضرورت حفظ و نگهداری زبان، از اهمیت ویژه ای برخوردار می گردد. زیرا؛ هرکس عنان زبان را رها کند، شیطان او را به وادی ضلالت می کشاند و به سوی پرتگاه سوق می دهد تا به منزلگاه هلاکت برسد.
به همین جهت است که پیش قراولان قلة هدایت، سفارشهای فراوان در حفظ و نگهداری آن، و استفاده درست از این نعمت بزرگ را تأکید نموده اند. آنجا که مولای متقیان علی علیه السلام، صفات متقین را تبیین می کند، «صواب در گفتار» را به عنوان نخستین گام در راه خودسازی، مطرح می نماید که: «... فالمتقون فیها هم اهل الفضائل، منطقهم الصواب ...»[1]
ما در این گفتار تلاش می کنیم که مطالبی را در حد توان مان، ذیل این فراز شریف تقدیم نمائیم.
واژه های کلیدی
1- منطق
منطق مصدر میمی به معنای نطق است، نطق و منطق به معنای سخن گفتن می باشند. «نطق ینطق نطقا ومنطقا ونطوقا» یعنی تکلم کرد با صوت و حروفی که معانی با آنها فهمیده می شود. در لسان العرب آمده است: «نطق الناطق ینطق نطقا؛ تکلم. والمنطق؛ الکلام.»[2] راغب در مفردات می نویسد:«النطق فی التعارف؛ الاصوات المقطعة التی یظهرها اللسان وتعیها الاذان، قال تعالی «مالکم لاتنطقون»[3] ولا یکاد یقال الا للانسان، ولایقال لغیره الا علی السبیل التبع»[4] واژة نطق در عرف به صدا هایی منفکی گفته می شود که زبان آنها را آشکار، و گوشها می شنوند و حفظ می کنند، در آیة «مالکم لاتنطقون» (که سخن حضرت ابراهیم علیه السلام به بتها است می گوید) چرا سخن نمی گویید؟ نطق تنها برای انسان بکار می رود، برای غیر انسان بالتبع استعمال می شود.
در مورد نطق، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، اینگونه آورده است:«أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو إظهار لما فی الباطن بما فی الظاهر من قال أو صوت أو حال، فی انسان أو حیوان أو غیرهما،... فالنطق بالقول و الکلام، کما فی: وماینطق عن الهوی[5] ... والنطق فی الحیوان على وفق خلقتهم، کما فی: یا ایها الناس علمنا منطق الطیر[6]»[7] اصل مادة نطق به معنی اظهار چیزی که در باطن است، با اسباب ظاهری که قول یا صوت و یا حالت ظاهری باشد، فرق نمی کند که انسان باشد یا حیوان یا غیر اینها... پس نطق به معنی قول و کلام در آیة«وماینطق عن الهوا» است...، و نطق در حیوانات بر اساس خلقت آنهاست، همانگونه در آیة «یا ایها الناس علمنا منطق الطیر» آمده است.
بنا بر این واژة «منطق» در استعمال اهل لسان، در اصل به معنای سخن گفتن است، اما در اینکه آیا برای غیر انسان، بالتبع است یا نه؟ مورد بحث ما نیست.
2- صواب
صواب به معنای راست، درست، حق، تیر را به هدف زدن است. یعنی رأیی که مطابق با واقع باشد، در مقابلش خطا قرار دارد. راغب در مفردات، ذیل واژة صوب توضیح می دهد که: «الصواب یقال علی وجهین: أحدهما؛ باعتبار الشیء فی نفسه، فیقال هذا صواب إذا کان فی نفسه محمودا ومرضیا، بحسب مقتضی العقل والشرع، نحو قولک تحری العدل صواب، والکرم صواب. والثانی یقال باعتبار القاصد إذا أدرک المقصود بحسب ما یقصده، فیقال؛ أصاب کذا، ای وجد ماطلب، کقولک؛ أصابه السهم، وذلک علی أضرب...»[8] صواب به دو صورت گفته می شود:
الف- به اعتبار اینکه چیزی بنا به اقتضاء حکم عقل و شرع در نفس پسندیده و مورد رضایت باشد، مثل اینکه می گویی؛ عدالت گزینی نیکو است، و کرم داشتن نیکو است.
ب- بکار بردن واژة صواب به اعتبار قصد قاصد است در وقتی که مقصود را به موجب قصدی که دارد، درک می کند، در آن حال می گوید؛ اصاب کذا؛ آنچه را که در طلبش بود یافت. اصاب السهم؛ تیر به او اصابت کرد، که این معنی خود اقسامی دارد... معنای اصطلاحی صواب هم که سخن راست و حق است، از این توضیح قابل استفاده است.
در آیة (38) سورة نبأ می خوانیم که :«لایتکلمون الا من أذن له الرحمن وقال صوابا» تنها کسانی حق سخن گفتن دارند که خداوند اذنشان داده باشد و سخنی صواب بگویند، سخنی که حق محض باشد، و آمیخته به باطل و خطا نباشد.
در اینجا یاد آوری این نکته هم خالی از لطف نیست که صواب با صدق فرق دارد، زیرا؛ صواب در اصطلاح عبارت از سخن راستی که در جای خودش بکار رود و توأم با رضایت شارع باشد. ولی صدق سخنی است که آنچه از آن فهمیده می شود، با آنچه در خارج واقع شده، مطابق باشد.
بنابراین، ممکن است سخنی صدق باشد ولی صواب نباشد، به جهت اینکه مواردی وجود دارد که شارع مقدس از گفتن سخن صدق نهی کرده است و این موقعیت ایجاب می کند که این سخن گفته نشود، مثل نمامی و سخن چینی که سخن دیگری را به طرف مقابل می رساند، این صدق است ولی صواب نیست.
3- فرق صمت و سکوت
یکی دیگر از واژه هایی که لازم است در این بحث توضیح داده شود، تفاوت صمت و سکوت است که اینها چه فرقی باهم دارند؟
«السکوت مختص بترک الکلام، ورجل سکّیت وساکوت؛ کثیر السکوت... أن الاصل الواحد فی هذه المادة هوالسکون بعد هیجان فی کلام أو التظاهر بعمل... أن الصمت فی مقابل التکلم والنطق...[9] وتستعمل المادة فی موارد یتحقق فیها الصمت المطلق لیس فیها تظاهر عما فی باطنها،... ثم إن الصمت کالتکلم، وکما أن التکلم لازم ومؤثر فی مورده، کذلک الصمت لازم ومفید فی مورده والتکلم فی مورد الصمت کالصمت فی مورد التکلم...»[10] سکوت به ترک سخن اختصاص دارد، و به مردی سکّیت و ساکوت گفته می شود که کثیر السکوت باشد... در اصل مادة سکوت یک نوع سکون و آرامش نهفته است که بعد از کلام یا اظهار کاری، نمایان می شود... اما صمت در مقابل تکلم قرار دارد... و این ماده در موارد سکوت مطلق بکار می رود که در آن تظاهر باطنی داخل نیست. (یعنی در صمت لازم نیست که حتما بعد از هیجان در سخن و یا اظهار عملی، سکون و آرامش پدید آید.)، پس صمت مثل سخن گفتن است، همانگونه که سخن گفتن در جای خودش، لازم و مؤثر است، صمت هم در مورد خودش، لازم و مفید است، سخن گفتن در جای صمت مثل صمت است در مورد که باید تکلم شود.
منظور این است که صمت به سکوت به موقع و بجا گفته می شود. اما سکوت اینگونه نیست، اعم از موقعیت شناسی است. شخصی دارای صفت صمت، در جائی که لازم است باید سخن بگوید آنجا سکوت را روا نمی دارد، اما در جائی که ضرورت ندارد، سخن نمی گوید و ساکت است.
صواب در گفتار
«فالمتقون فیها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب...»
متقین در این دنیا کسانی هستند که فضائلی را دارا می باشند، یکی از این فضائل این است که اینها گفتار شان راست و درست است.[11]
صواب در گفتار اینها، ناشی از کنترل زبان شان است، زبانی که بیشترین گناهان کبیره با آن انجام می شود و بهترین عبادت ها به وسیلة آن صورت می گیرد، اگر زبان اصلاح شود همة وجود انسان رو به صلاح می رود و اگر فاسد شود، همه رو به فساد و ویرانی می گذارند.
متقین، کسانی هستند که زبان جز به صدق نمی گشایند و در گفتار تنها رضای خداوند را طلب می کنند، و سخن به درشتی نمی گویند، لغو و بیهوده بر زبان نمی رانند، موقعیت سخن را می سنجند و کلام را در جای خودش بکار می برند، و همیشه این آیة مبارکه را آویزة گوش خود دارند که «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سدیداً[12] یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم»[13] ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و سخن حق و درست بگویید، تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد.
از این کلام الهی به خوبی دانسته می شود که اصلاح عمل و بخشیده شدن گناهان، در گرو، تقوای الهی و گفتار صواب است. در حقیقت تقوا پایه اصلاح زبان و سرچشمه گفتار حق است، و گفتار حق یکی از عوامل مؤثر اصلاح اعمال، و اصلاح اعمال سبب آمرزش گناهان می باشد، چرا که «ان الحسنات یذهبن السیئات»[14] اعمال نیک گناهان را از بین مىبرند.
در حدیثى مىخوانیم که: «ما جلس رسول اللَّه (ص) على هذا المنبر قط الا تلا هذه الایة: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سدیدا»[15] هرگز پیامبر(ص)، بر منبرش ننشست مگر اینکه این آیه را تلاوت فرمود: اى کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الهی را پیشه کنید و سخن حق و درست بگوئید.
در روایات اسلامی، راجع به کنترل زبان و سنجیده سخن گفتن، تأکید های فراوانی شده است، از جمله امام باقر علیه السلام می فرماید: «ان هذا اللسان مفتاح کل خیر وشر فینبغی للمؤمن أن یختم علی لسانه کما یختم علی ذهبه وفضته»[16] این زبان کلید هر خیر و شری است، پس سزاوار است که مؤمن بر زبانش مهر زند، همانگونه که بر طلا و نقره اش مهر می زند (در صندوق محفوظی نگهمیدارد).
آفات زبان
در مورد آفات زبان روایات زیادی از معصومین علیهم السلام به ما رسیده است و این آفات را گوش زد نموده است. مرحوم فیض کاشانی در محجة البیضاء، حدود بیست تا گناه را برای زبان می شمارد.
1- گفتگو کردن در امورى که به انسان مربوط نیست (و در سرنوشت او اثر مادی و معنوی ندارد).
2- بیهوده گویی و پرحرفی
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4- جدال و مراء
5- خصومت و نزاع و لجاج در کلام
6- تکلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافیه پردازی و مانند آن
7- بد زبانی و دشنام
8- لعن کسی که مستحق لعن نیست
9- غنا و اشعار (منظور اشعاری است که محتواى باطل دارد یا با آهنگ لهوى خوانده می شود.)
10- مزاح و شوخی های رکیک و زشت
11- سخریه و استهزای دیگران
12- فاش کردن اسرار مردم
13- وعده هاى دروغین
14- دروغ و خبرهای خلاف گفتن
15- غیبت کردن
16- سخن چینی (حرف این را براى آن بردن و میان دو نفر یا دو گروه نفاق و آشوب بپا کردن. )
17- نفاق در سخن (که در تعبیرات عربی به چنین کسان ذوللسانین گفته مى شود; مثلا، در پیش رو چیزی بگوید و در پشت سر چیز دیگر.)
18- مدح نابه جا و ستایش از کسانی که شایسته ستایش نیستند
19- نسنجیده و بى مطالعه سخن گفتن که غالبا توام با خطاها و خلافها است
20- سؤال از مسائل پیچیده اى که درک آن خارج از توان فکری سؤال کننده است.
دقت و بررسی ها نشان می دهد که آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نیست. برخی دیگر از بزرگان موارد زیر بر آن افزوده اند.
1- تهمت زدن 2- شهادت باطل 3- اشاعه فحشاء و نشر شایعات بى اساس 4 - خودستایی 5- اصرار بیجا 6- خشونت در سخن 7- ایذاء با زبان 8- مذمت از کسی که مستحق ذم نیست 9- کفران نعمت به وسیله زبان 10- تبلیغ باطل.[17]
باز هم آفات زبان به اتمام نرسیده است، در این مورد مطالب آنقدر فراوان است که شیخ مهدی فقیه ایمانی، کتابی بنام «نقش زبان در سرنوشت انسان» نوشته است که در آن یک صد و ده گناه و آفت اخلاقی، شرعی و عقیدتی زبان را بیان کرده است. حال که اینگونه است، چه چیزی بهتر از خاموشی می تواند باشد؟ به همین جهت است که در روایات می بینیم ما را به صمت فرمان می دهد، و از زیاد سخن گفتن بر حذر می دارد.
صمت در کلام
در کلمات قصار امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است: «من عقل صمت»[18] خردمند خاموش است. یا «الصمت نور» سکوت نور است. یا «لاحافظ أحفظ من الصمت» هیچ نگبانی نگهدارنده تر از سکوت نیست. «الصمت یکسبک الوقار، ویکفیک مؤنة الاعتذار» سکوت برای تو شکوه و وقار می آورد و از سختی عذر خواهی تورا بی نیاز می سازد. «الصمت زین العلم و عنوان الحلم» سکوت زینت دانش و نشانة بردباری است.
«اصمت دهرک یجل أمرک»[19] روزگارت را به خاموشی گذران تا کارت بالا گیرد. یا در خطبة همام حضرت یکی از صفات متقین صمت را می شمارد که «ان صمت لم یغمه صمته» متقی کسی است که اگر سکوت کند، سکوتش او را اندوهناک نمی کند.
در مورد صمت روایات فراوان است که بیانگر اهمیت صمت است. این به خاطر آن است که هر قدر انسان کمتر سخن بگوید لغزشهای او کمتر است، و هر قدر بیشتر سکوت کند سلامت او بیشتر خواهد بود. اضافه بر این، ممارست بر سکوت سبب می شود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد، و از طغیان و سرکشی آن بکاهد و به این ترتیب به جائى مى رسد که جز حق نگوید و جز به رضاى خداوند سخن نراند. باید توجه داشت که مراد از صمت، سکوت مطلق نیست. همان طور در توضیح لغات آمد، مراد سکوت در جای خودش است. زیرا؛ بسیارى از مسائل مهم[20] زندگی اعم از معنوی و مادی و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است.
بنا بر این؛ صمت و خاموشی ،در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بی محتوا و مانند آن است.
پاورقی
[1] . نهج البلاغه، خطبه، 193، همام.
[2] . ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج10، ص 355، بیروت- لبنان، دار صادر، 1414هـ.ق، چ سوم.
[3] . سورة صفات، آیه 92.
[4] . راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 811، بیروت، دارالعلم، 1412هـ.ق، چ اول.
[5] . سورة، نجم، آیه 3.
[6] . سورة، نمل آیه 16.
[7] .حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 162، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
[8] . راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 494، بیروت، دارالعلم، 1412هـ.ق، چ اول.
[9] .حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 5، ص159، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
[10] . همان، ج6، ص 277.
[11] . واژة «صواب» در اینجا، مفهوم بسیار گسترده ای دارد و هر سخن حق و مفیدی را شامل می شود. ملاک در صواب و خطا، موازین شرعی است، هرموردی که سخن موافق با موازین شرع باشد، صواب، و هر موردی که چنین نباشد، نا صواب است.
[12] . قول سدید، از مادة سد به معنی محکم و استوار و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است. (تفسیر نمونه، ج17، ص 447.
[13] . سوره، احزاب، آیه، 70 و 71.
[14] . سورة هود، آیه 114.
[15] . جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج5، ص 224، قم، ناشر، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404هـ.ق.
[16] . ابن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، ص 298، قم، ناشر، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1404هـ.ق، چ دوم.
[17] . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 17، ص 449،
[18] . ترجمه غرر الحکم و در الکلم (انصاری) ج2، ص 615.
[19] . جلوه هیای حکمت، ص 357.
کلمات کلیدی: موضوعات اخلاقی
گفتاری که در ذیل آمده است، پیرامون دو شبهه و ابهامی است که برخی مانند ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغة خود آورده است، ایشان، پس از بیان خطبه های 91،173 و نامة 6، چنین ادعا می کند که حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام، شخصاً امامت خود را منصوص نمی داند، چونکه؛ خودش میفرماید: «دعونی والتمسوا غیری...وإن ترکتمونی أنا کأحدکم ولعل أسمعکم وأطوعکم لمن ولیتموه أمرکم وأنا لکم وزیراً خیر لکم منی أمیراً» را بیان فرموده است، حضرت در این خطبة نود و یک، رسماً از مردم می خواهد که او را رها کند و کسی دیگری را به عنوان خلیفه انتخاب نماید، و پیشنهاد می کند که اگر من به عنوان وزیر در کنار خلیفه منتخب شما باشم بهتر خواهد.
یا اینکه در خطبة صدو هفتاد و سه، صریحاً می فرماید: «ولعمری لئن کانت الامامة لا تنعقد حتی یحضرها عامة الناس...»، که حاضرین از مردم امام را انتخاب می کنند، و
ابن ابی الحدید با تکیه بر این دسته از جملات امیر المؤمنین علیه السلام، مدعی شده است که حکومت امام علی علیه السلام، به اعتراف خود آن حضرت منصوص نبوده و مبنای مشروعیت خلافت ایشان هم همان رأی مردم است. و نظر اهل سنت، در مورد نحوة انتخاب امام صحیح است، و ادعای امامیه که بر تنصیصی بودن مقام امامت، با تکیه به این گفتار صحیح نیست.[1]
ابن ابی الحدید و عده ای از روشن فکران مغرض معاصر نیز با استناد به جملات مذکور مدعی هستند که تنها رأی مردم بود که به حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، مشروعیت بخشید. بنا براین مشروعیت حکومت آن حضرت، ریشه در بیعت عمومی دارد و بیعت و مقبولیت است که اصل و مبنای مشروعیت حکومت را تشکیل می دهد.
جواب شبهة اول
مشروعیت و مقبولیت
در جواب باید گفت که این افراد، در حقیقت مفهوم مقبولیت و مشروعیت را خلط نموده اند. در اینجا لازم است که ابتدا اشاره ای کوتاه در مورد رابطة مقبولیت و مشروعیت داشته باشیم، تا جواب این شبه به درستی روشن گردد.
از نظر امامیه، مهمترین خصیصه ای که حکومت اسلامی را از غیر اسلامی ممتاز می سازد مشروعیت الهی حاکمان حکومت است. به این معنا که در مکتب امامیه اعتقاد بر این است که امامت امر تنصیصی است و انتصاب امام در اختیار خداوند متعال است.
بنا براین؛ اساس و منشأ مشروعیت حکومت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، و حضرت علی علیه السلام و یازده امام بعد از وی، را شارع مقدس، تعیین نموده است. و رأی و انتخاب و پذیرش مردم در ثبوت چنین مشروعیتی، بی تأثیر است.
اما مقبولیت و مشروعیت هریک از دیدگاه اسلام، جایگاه خاص خود را دارند، توضیح اینکه که در بینش اسلامی مشروعیت مقدم بر مقبولیت است. درواقع، مشروعیت یک نظام اساس و زیر بنای مقبولیت آن می باشد. از دیدگاه مکتب اهل بیت، هرگز نمی توان مقبولیت را مقدم بر مشروعیت دانیست. زیرا؛ مقبولیت شرط تحقق مشروعیت است، و ولایت الهی حاکم اسلامی، در صورتی تحقق خارجی پیدا می کند که مردم از آن استقبال نمایند، و با حضور مردم است که حکومت الهی عینیت پیدا می کند. به همین جهت است که حضرت علی علیه السلام در خطبة سه می فرماید: «...لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر وما أخذ الله علی العلماء ألا یقاروا علی کظة ظالم ولاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها ولسقیت آخرها بکأس اولها...» این فرمایش حضرت، اشاره به این معنا دارد که تا اقبال عمومی نباشد و مردم برای پذیرش حکومت امام معصوم علیه السلام آماده نباشند، تشکیل حکومت ظاهری برای امام لازم نیست. از این روی باید گفت که پذیرش مردم و مقبولیت عمومی حاکم در عمل شرط تحقق مشروعیت حکومت اسلامی است، و مادامی که به هر دلیل مقبولیت حاصل نشود، حاکم الهی وظیفه ندارد که بازور مردم را وادار به بیعت نماید.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، در سفارشی به حضرت علی علیه السلام می فرماید: «یابن ابی طالب لک ولاء أمتی فان ولوک فی عافیة واجمعوا علیک بالرضا فقهم بامر هم وان اختلفوا علیک فدعهم فیه فان الله سیجعل لک مخرجاً»[2] ای پسر ابی طالب سرپرستی مسلمین (بعد از من) برای توست پس اگر در کمال آرامش انتخاب نمودند و بارضایت بر گرد تو جمع شدند پس ادارة امور آنها را بدست گیر، واگر (در مورد جانشینی تو) اختلاف کردند، آنها را درکار شان رها کن، زیرا؛ بزودی خداوند برای تو گشایش ایجاد خواهد کرد. این دستور پیامبر گرامی اسلام، نیز اشاره به مسألة مقبولیت عمومی دارد.
در کتاب شریف نهج البلاغه، هرگاه سخن از بیعت و رأی مردم به میان آمده است، جنبة مقبولیت حکومت مطرح است، و اشاره به آن دارد که خلافت حضرت علی علیه السلام، علاوه بر مشروعیت الهی، دارای مقبولیت نیز بوده است. چنانچه یاد آور شدیم که تا مقبولیت مردمی وجود نداشته باشد، امام علیه السلام، اقدام به تشکیل حکومت نمی کند. و از طرف دیگر هرجا که در نهج البلاغه، سخن از حق مغصوب به میان آمده است، مراد بعد مشروعیت حکومت است، که حضرت از جانب خداوند، توسط پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، به این منصب انتخاب شده است و جملاتی از آن حضرت که می فرماید: «وطفقت ارتئی بین ان اصول بید جذا او اصبرعلی طخیة عمیاء یهرم فیها الکبیر ویشیب فیها الصغیرویکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه» در این اندیشه بودم که برای گرفتن حق خود با دست تنها، بپا خیزم، یا در این محیط ظلمانی، صبر پیشه نمایم، محیطی که پیران در آن فرسوده و خورد سالان پیر می شوند و مؤمن به سختی می افتد تا اینکه پروردگارش را ملاقات نماید.
این فرمایش حضرت همین منطق را تأیید می کند که حکومت آن حضرت علاوه بر اینکه دارای مشروعیت الهی بود، از مقبولیت عمومی هم برخوردار بود.
آیت الله معرفت«ره» در مورد رأی مردم و نقش آن در امامت می نویسد: «بیعت در آن عهد برای تأکید بر وفاداری و فراهم ساختن امکانات بوده است، و همانگونه که (بیعت مردم و پذیرش آنان) در امر رسالت نفش نداشته در امر زعامت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، نیز دخالتی نداشته، زیرا؛ (به اعتراف فریقین) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، از جانب خداوند به هر دو مقام منصوب شده بود و تأکید پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، برای گرفتن بیعت تنها برای تحکیم و تثبیت پایه های حکومت خود و فراهم ساختن امکانات بوده است. و بیعت گرفتن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، در روز عید غدیر از مسلمانان در بارة مقام ولایت برای امیرالمؤمنین علیه السلام، گرفت، بر همین منوال بود، و همچنین پس از آنکه علی علیه السلام را بطور صریح برای خلافت و امامت بعد از خود منصوب نمود از مردم برای او بیعت گرفت تا پایه های حکومت او را تثبیت کند.[3]
بنا بر این، خلاصة پاسخ این می شود که بحث مقبولیت با مشروعیت کاملاً متفاوت است، در مواردی که آقایان به آنها استدلال کرده اند، خلط مبحث نموده اند، مقبولیت را به جای مشروعیت گذاشته اند. و این درست است که أئمه علیهم السلام، در هر حالی خلیفة پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، هستند و امام مردم می باشند. اما این خلفا برای تشکیل حکومت ظاهری نیاز به اقبال و پذیرش مردم دارند.
شبهة دوم
برخی از متعصبین در راستای همان شبهة اول، شبهة دیگری را مطرح کرده اند که امیر المؤمنین علی علیه السلام، در استناداتش در مورد حکومت، به بیعت مردم استناد نموده است و این بیانگر این است که حضرت، حکومت سه خلیفة قبل از خود را نیز مشروع می دانسته، و این نشان می دهد که رأی مردم و یا آراء شورای اهل حل و عقد، مشروعیت آور است، پس حکومت خلفای سابق نیز از نظر ایشان مشروع بوده است.
جواب شبهه دوم
در جواب این شبهه باید گفت: اولاً این نوع استدلال ها را حضرت در مقابل معاویه، طلحه و زبیر و افرادی استفاده کرده است که زبان و منطق آنها برای پذیرش خلیفه و مشروعیت آن، رأی مردم و نظر شورا، بوده است. و از باب احتجاج به اصولی است که خصم صحت آنها را قبول دارند و حضرت خواسته تا از طریق مشروعیت مورد قبول خود شان با آنها احتجاج نماید. به همین منظور حضرت در نامة پنجاه و چهارم، می فرماید: «اما بعد، فقد علمتما و إن کتمتما أنی لم أرد الناس حتی أرادونی ولم أبایعهم حتی بایعونی، و إنکما ممن أرادنی وبایعنی وإن العامه لم تبایعنی لسلطان غالب ولا لعرض حاضر»
اما بعد، شما می دانید گرچه پنهان می دارید که من برای حکومت در پی مردم نرفتم تا آنان بسوی من آمدند و من قول بیعت ندادم تا اینکه آنان با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستند و بیعت کردند، همانا بیعت عموم مردم با من نه از روی ترس و قدرتی مسلط بود و نه برای به دست آوردن متاع دنیا.
ویا حضرت در نامة ششم خطاب به معاویه می فرماید: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر وعمر وعثمان علی ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشاهد أن یختار ولا للغائب أن یرد و انما الشوری للمهاجرین والانصار فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماماً کان ذلک لله رضیٌ فإن خرج عن امرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه الی ما خرج منه...»
ثانیاً، امام علیه السلام، در این قسم از مطالب اشاره به همان بعد مقبولیت عمومی و مردمی حکومت دارد که هر حاکمی برای تشکیل حکومت باید از مقبولیت مردمی برخوردار باشد، نه اینکه امام علیه السلام، بخواهد با رأی مردم مشروعیت حکومت خود را به اثبات برساند.
این یک اصل مسلم و قطعی در نزد امامیه است که رأی مردم مشروعیت نمی آورد. به همین جهت است که رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی«ره»، در هنگام تنفیذ رؤسانی محترم جمهور از واژة نصب استفاده می کردند، و به عنوان نمونه در تنفیذ حکم ریاست جمهوری مرحوم شهید رجائی چنین آمده است: «وچون مشروعیت آن باید با نصب فقیه ولی امر باشد اینجانب رأی ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم و مادام که ایشان در خط اسلام عزیز و پیروی احکام مقدس آن می باشند و از قانون اساسی ایران تبعیت و در مصالح کشور و ملت عظیم الشأن در حدود اختیارات قانونی خویش کوشا باشد، و از فرامین الهی و قانون اساسی تخطی ننماید، این نصب و تنفیذ به قوت خود باقی است. و اگر خدای ناخواسته بر خلاف آن عمل نماید مشروعیت آن را خواهم گرفت.»
(صحیفة نور، ج15، ص 76. به نقل از پرسشها و پاسخهای آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، جلد اول ص 56.)
1. ابن ابی الحدید معتزلی شرح نهج البلاغه ، ج 7، ص 43، ج 14، ص 36، و ج 9، ص 329.
2. حاجی نوری، مستدرک، ج11، ص 87.
3. محمد هادی معرفت، ولایت فقیه، ص 85-86.
کلمات کلیدی: پاسخ به شبهات