سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و بر مزار رسول خدا ( ص ) ، هنگام به خاک سپردن او گفت : ] شکیبایى نیکوست جز در از دست دادنت ، و بى تابى ناپسند است مگر بر مردنت . مصیبت تو سترگ است و مصیبتهاى پیش و پس خرد ، نه بزرگ . [نهج البلاغه]
قطره ی شبنم

آسمان را عرشیان امشب چراغان می کنند

کهکشان در کهکشان آئینه بندان مى‏کنند

قدسیان امشب به عین مقدم شمس الشموس

اختران را بهر کسب نور مهمان مى‏کنند

تشنگان معرفت امشب به زیر آسمان

ابرهاى رحمت حق باز باران مى‏کنند

انجمن آراست نام ثامن ‏الاطهار و باز

نام او را عاشقان شمع شبستان مى‏کنند

تازه مى‏گردد دل من چون گل شبنم زده

آیه ‏ى نام ورا هر جا که عنوان مى‏کنند

هر که اشک شوق ریزد از برایش روز حشر

دامن او را پر از یاقوت و مرجان مى‏کنند

روضه او هست تا آئینه‏ ى باغ بهشت

زائران او مکان در باغ رضوان مى‏کنند

در حریم او که باشد بهر ما دارالشفا

دردمندان دردهاى خویش درمان مى‏کنند

اى « وفائى» هر که گردد زائرش با معرفت

مشکل او را به روز حشر آسان مى‏کنند

***

نگاهت اسمانی صاف و زیباست

دلت شفاف تر از رنگ دریاست

ندیدم از تو بالاتر کسی را

که از هر دست، دستان تو بالاست

بهاری لیک پائیزی نداری

همیشه سبز پوشی تو برجاست

رئوفی میچکد از هر دو چشمت

نجابت از سراپای تو پیداست

کرامت خسته شد از دست لطفت

شفا در محضرت دائم هویداست

خراسان گر شود صحنت،بود کم

که شآنت ماورای عقل دنیاست

یکی با پنجره فولاد میگفت

ببین دارالشفای خلق اینجاست

امام رضا علیه السلام، در سفری که به جانب طوس می رفت، وارد نیشابور شد. ابو زرعه و محمد بن آسم طوسی، دو پیشوای اهل حدیث در رکابش بودند، و عرض کردند که ای سید و فرزند ساده، ای امام و فرزند ائمه، ای سلاله ی طاهره ی رضیه،ای خلاصه ی زاکیه،به حق پدران اطهرت و به حق اجداد بزرگوارت، رخسار مبارک به ما نشان بده و برای ما حدیثی از پدرانت و از جد بزرگوارت، بیان فرما که یاد گار تو در این دیار باشد. مرکب متوقف گردید و پرده ی کجاوه بالا رفت و چشم مسلمانان به طلعت مبارکش روشن گردید، و طبقات مردم همه برپا استادند و برخی شیون می کردند، و بعضی اشک هایش جاری بود، و بعضی هم جامه بر تن پاره می کردند برخی هم خود را به خاک می افکندند. پیشوایان شهر در نیمه ی روز فریاد زدند که ساکت شوید، و بشنوید و گوش فرا دهید. بیست و چهار هزار قلمدان برای نوشتن کلماتش آماده شدند. حضرت آنگاه فرمود: از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که گفت، از پدرم جعفر بن محمد الصادق شنیدم که گفت، از پدرم علی بن الح رب العزه سبحانه و تعالی شنیدم که گفت؛ کلمه ی «لا اله الا الله» حصن من است، کسی که این کلمه را بگوید، در حصن من داخل است،و کسی که در حصن من داخل است، از عذاب من در امان استسین زین العابدین شنیدم که گفت، از پدرم حسن بن علی شهید کربلا شنیدم که گفت، از پدرم امیرالمؤمنین شنیدم که گفت، از برادر و پسر عمم رسول خدا شنیدم که گفت، از جبرئیل شنیدم که گفت، از. وصدق الله و صدق جبرئیل و صدق رسول الله و الائمه. این حدیث را به این سند، یکی از امرای ساسانی با آب طلا نوشت و وصیت کرد که این نوشته را با او دفن نمایند. چون از دنیا رفت او را در خاب دیدند که به او گفتند خداوند با تو چه کرد؟در جواب گفت؛ به گفتن «لا اله الا الله» و تصدیق به محمد رسول الله و نوشتن این حدیث با آب طلا، خداوند مرا آمر زید. (کشف الغمه، ج 3، ص 101)

شیعه و  سنی از ابی حبیب نباجی روایت کرده اند که گفت؛ رسول خدا را صلی الله علیه وآله وسلم را در خواب دیدم که به نباج آمده و در مسجدی که حاجیان منزل می کنند وارد شده است. برای زیارت آن حضرت به مسجد رفتم و دیدم طبقی از خرمای صیحانی مقابل آن حضرت است، قبضه ای از آن خرما را برای من داد، شمردم هجده دانه بود، از خواب بیدار شدم و خواب را تعبیر کردم که به عدد هر دانه خرمایی که به من داد یک سال عمر می کنم. بیست روز از این خواب گذشت، در زمینی به زراعت مشغول بودم که کسی به من خبر داد که ابی الحسن الرضا علیه السلام، وارد این سرزمین شده و در مسجد است، و مردم شتابات به جانب مسجد می روند، من هم رفتم و تا وارد مسجد شدم و دیدم در همان جایی که که پیغمبر (ص) نشسته بود، حضرت نشسته است و مقابلش طبق خرمای صیحانی است. سلام عرض کردم، حضرت جواب سلام را داد و آنگاه مرا به نزد خود خواند، و یک قبضه از آن خرما به من داد، شمردم دیدم همان عددی است که در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، به من داده بود. عرض کردم یابن رسول الله، زیاد تر از این خرما برایم بده. حضرت فرمود: اگر رسول خدا، بیش از این به تو می داد، من هم می دادم. (عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 210، باب 47، حدیث 15.)

شیخ صدوق از ابی صلت هروی نقل می کند که مردی از اهالی بلخ با غلام خود، بعد از شهادت حضرت، به زیارت آن حضرت آمد، آن مرد بالای سر حضرت و غلام پایین پای امام مشغول نماز شدند، چون هر دو از نماز فارغ شدند، سر به سجده گذاشتند،آن مرد قبل از غلام سر از سجده برداشت و غلام را خواست،چون غلام نزد مولای خود آمد، به او گفت: ترا در راه خدا آزاد کردم و ادامه داد که فلان کنیز خودم را در بلخ آزاد کرده و او را به همسری تو در آوردم، و مهریه ای او را ضامن شده ام، و فلان مزرعه و بوستانم رابه شما و اولاد شما وقف کردم و این امام علیه السلام را شاهد گرفتم. غلام گریه کرد و گفت؛ با لله تعالی و به این امام قسم که، این حاجت را به همین خصوصیات در سجده ام از امام خواستم و حضرت به این سرعت اجابت نمود. (عیون اخبار رضا علیه السلام، ج1، ص 315، باب 69، حدیث 5.) والسلام، التماس دعا.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن علی نصرتی 98/4/22:: 11:50 صبح     |     () نظر