«الهم صْل علی فاطمة وابیها و بعلها و بنیها، بعدد ما احاط به علمک»
یا فاطمة الزهراء
این چه غوغایى است کاندر ماسوا افتاده است
لرزه بر عرش خدا زین ماجرا افتاده است
این چه آشوبى است کز طوفان غم بار دگر
نوح با کشتى به گرداب بلا افتاده است
آتش نمرودیان افتاده در جان خلیل
کز شرارش آتشى بر جان ما افتاده است
گریه کن اى آسمان کز فرط غم در رود نیل
زینمصیبت از کف موسى عصا افتاده است
ناله کن اى دل که از سوز دل و اشک مسیح
لرزه بر ارکان عرش کبریا افتاده است
شهپر جبریل مىسوزد که از بیداد خصم
آتشى در مهبط وحى خدا افتاده است
باغبان در خواب و گل در باغ و گلچین در کمین
بلبل شوریده از شور و نوا افتاده است
یا رسولاللَّه برخیز و ببین کز ضرب در
پشت درب خانه زهرایت ز پا افتاده است
مبادا***
مبادا باغبانى در بهاران
خزانِ نخل بارآور ببیند
مبادا در بهار زندگانى
که نخلى، چیده برگ و بر ببیند
مبادا عندلیبى لانه خویش
ز برق فتنه در آذر ببیند
چهحالى دارد آنمرغى که از جفت
بجا در لانه مشتى پر ببیند
وزآن جانسوزتراحوال مرغى است
که جاى لانه، خاکستر ببیند
ندارد کودکى طاقت که نیلى
ز سیلى صورت مادر ببیند
چه حالى مىکند پیدا خدایا!
اگر این صحنه را، حیدر ببیند؟
میان شعله، در از درد نالید
که یا رب قاتلش کیفر ببیند
ولى از روى مولا شرم دارد
که مسمارش به خون اندر ببیند
چهسان مولاازین پس خانه خویش
تهى از دخت پیغمبر ببیند؟
****
در عزایت این دل دیوانه مىسوزد هنوز
شمع، خاموشست و این پروانه مىسوزد هنوز
در میان سینه، قلب داغدار شیعیان
از براى محسن دُردانه، مىسوزد هنوز
ناله جانسوز زهرا مىرسد هردم به گوش
از شرارش این دل دیوانه مىسوزد هنوز
مرغ خونینبال و پر را، زآشیان صیّاد برد
در میان شعلهها، کاشانه مىسوزد هنوز
زآن شرر کاندر گلستان ولا افروختند
گل فتاد از شاخه و، گلخانه مىسوزد هنوز
در غم زهرا ز سوز آشنا کم گو «فراز»!
در عزاى فاطمه، بیگانه مىسوزد هنوز
***
کیست یا رب آن که پشت در ز پا افتاده است
از غمش شور و نوا در ماسوا افتاده است
کیست یا رب تا بگوید آن زپاافتاده کیست
گر ز پا افتاده در آتش چرا افتاده است
گر ببارد خون ز چشم چرخ گردون نى عجب
زین شرر کاندر دل ارض و سما افتاده است
***
بعد از نبی به دخترش امت امان نداد
از مهر کسی تسلی آن خسته جان نداد
می خواست با علی سوی مسجد رود ولی
دردا که تازیانة قنفذ امان نداد
میخواست که دهد جان به پشت در
چون بی کسی علی دید جان نداد
هر قهرمان کند به نشان خود افتخار
زهرا نشان خود به علی هم نشان نداد
کلمات کلیدی: