داغ جگر سوز
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
آهنگ سرشکم، که رسد بر لب مژگان با این دل سودا زده همدم شده امشب
پایان شب آخر ماه صفر است این یا آنکه زنو ماه محرّم شده امشب
مهتاب، رخ خویش نهان کرد زماتم چون رحلت پیغمبر خاتم شده امشب
از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار نخل قد زهرا و على خم شده امشب
شد کار فلک، خون جگر خوردن از این غم
گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب
یاس و یاسمن
مدینه شد ز داغ مصطفى بیتالحزن امشب
فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب
مکن اى آسمان روشن چراغ ماه را کز کین
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب
نهتنها ماتم جانسوز پرچمدار توحید است
که هستى شد سیهپوش امام ممتحن امشب
گهى گریم ز داغ جانگداز حضرت خاتم
گهى نالم چو نى در سوگ فرزندش حسن امشب
فدا شد ناخداى فلک حق در بحر طوفانزا
که شد دریاى دیده در عزایش موجزن امشب
دهد غسل از سرشک دیدگان با زارى و شیون
علىّ بتشکن جسم نبى بتشکن امشب
نمىدانم چه حالى مىکند پیدا امیر عشق
چو مىسازد تن آن جان جانان را کفن امشب
شد از داغ دو ماتم قلب زهرا لالهسان خونین
که در دشت بلا گم کرده یاس و یاسمن امشب
چراغ انجمن آرا شده خاموش و اهل دل
کند روشن چراغ آه در هر انجمن امشب
سرآمد بر همه غمهاست داغ ماتم خاتم
که امّت را برون رفته است روح از ملک تن امشب
شرر زد «حافظى» بر دفتر دل خامهات کاینسان
که آتش مىزنى بر جان، تو با سوز سخن امشب
تیر به تابوت
لالهاى بود که با داغ جگر سوخته بود آتشى در دل سودا زده افروخته بود
شرم دارم که بگویم تن مسموم تو را خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود
راز دل را همه با همسر خود مىگویند حسن از همسر خودکامه خود سوخته بود
جگرش پاره شد از نیشتر زخم زبان در لگن خون دلى ریخت که اندوخته بود
ارث از مادر خود بُرد غم و رنج و محن صبر و تسلیم و رضا از پدر آموخته بود
***
پاره قلب پیمبر صلى الله علیه و آله
خراسان، در عزاى میهمانت سوگوارى کن
تو هم مثل مدینه، در غم او بىقرارى کن
خراسان، لاله دامان زهرا در تو پرپر شد
به داغ لالهها سوگند، بر او سوگوارى کن
خراسان، تا نگوید کس رضا را نیست غمخوارى
به جاى خواهرش معصومه بر این کشته، زارى کن
خراسان، زهر کارى، خانه خلوت، میهمان تنها
تو او را در کنار حجره در بسته، یارى کن
خراسان، خوب از مهمان خود کردى پذیرایى
از این مهمان نوازى پیش زهرا شرمسارى کن
خراسان، در کنار جسم پاک یوسف زهرا
ز صورت پاک تو اشک جواد و آه و زارى کن
خراسان، تا برآید ناله از باغ وگل و بلبل
فغان بر باغبان، در فصل گلهاى بهارى کن
خراسان، تا امید نا امیدان در جهان باشى
چو «میثم» بر در این آستان، امیدوارى کن
***
گرچه از زهر جفا دل پرشرر دارد رضا
آتشى در دل ز هجران پسر دارد رضا
در میان حجره در بسته مىپیچد به خود
دیدگان بىفروغش را پدر دارد رضا
تا بیاید از مدینه نور چشمانش تقى
انتظار دیدن نور بصر دارد رضا
در غریبى مىدهد جان و در آن حالت هنوز
انتظار خواهر خود را مگر دارد رضا
دورى از اهل و عیال و دوستان، خود بس نبود
کز جفاى خصم دون خون در جگر دارد رضا
دست ما «خسرو» به دامانش که در روز جزا
آبرو پیش خداى دادگر دارد رضا
کلمات کلیدی: